وقتی نمی دانیم چه بنویسیم چه کنیم؟

در حال گوش دادن به وویس های کلاس آنلاینم بودم که استاد ایده ای مطرح کرد و گفت : همین الان چند کلمه ای درباره جستار هفته تان در سایت بنویسید و تعهد بدهید که تا آخر هفته تکمیلش کنید.

مانند کسی که چیزی با سرش برخورد کرده باشد و دایره ای با پروانه های گوناگون دور سرش بچرخد، برای انتخاب موضوع گیج شده بودم. آخر تصمیم گرفتم درباره این اوقات کمی بنویسم و از وقت هایی حرف بزنم که برای نوشتن امروز و فردا می کنم و بالاخره علتش را پیدا کنم.

قول داده ام تا آخر هفته این مطلب را تکمیل کنم. امیدوارم که بشود…

در درس هایی که در دوران دبیرستانم می خواندم قضیه ای وجود داشت به نام برهان خلف. هرگاه می خواستیم چیزی را اثبات کنیم که بدیهی به نظر می رسید و از روی صورت مسئله نمی شد به راحتی به جواب رسید به این روش متوسل می شدیم. البته بعدها اصطلاحی در علم شکل گرفت به نام مهندسی معکوس که بی شباهت با این برهان نیست. تا به امروز کوچکترین خاطره ای ندارم که در آن ها از مشتق و انتگرال استفاده کرده باشم و بهره ای از آن درس ها برده باشم اما امروز برای حل مشکلم در نوشتن تصمیم گرفتم دست به دامن برهان خلف یا مهندسی معکوس شوم تا ببینم  می توانم صحت این گفته را اثبات کنم که هر چه خار آید، روزی به کار آید یا نه؟

1

وقتی نمی دانیم چه می خواهیم بنویسیم ساده ترین و ابتدایی ترین راهی که داریم این است که بنویسیم. شاید مسخره به نظر برسد اما تا ننویسیم متوجه مشکلمان نخواهیم شد. من هم مثل شما بر این موضوع واقفم که پیدا کردن ایده آن هم برای نوشتن کار بسیار دشواری است اما باید به ذهنمان اجازه دهیم تا بیشتر کندوکاو کند و فقط همان گاه است که می توانیم مهارتمان را افزایش دهیم.

وقتی از نوشتن صحبت می کنم منظورم این نیست که به خودمان فشار بیاوریم و خودمان را دچار سرخوردگی و عزت نفسمان را خدشه دار کنیم بلکه فقط می خواهم بگویم به ذهنتان اجازه دهید آزادانه به هرجایی که دوست دارد سرک بکشد و به هرچه می خواهد فکر کند حتی موضوعاتی خارج از آن چیزی که فکر می کردید باید روی کاغذ بیاورید.

این نوشتن نیست که ما را خسته می کند

ننوشتن است که بار خستگی تمام عالم را

روی دوش ما می‌ گذارد

شاهین کلانتری

2

راه حل دیگر خواندن برای نوشتن است. تا می توانید بخوانید.مطالعه به شما اجازه   می دهد با افق های فکری نویسندگان مختلف آشنا شوید ضمن اینکه همیشه  می توانید موقع مطالعه از متن های نویسندگان مختلف، کلمه برداری کنید. کلمه از مصالح کار نویسنده است. همان طور که یک قناد نمی تواند بدون در اختیار داشتن آرد و شکر و مواد مورد نیازش شیرینی و کیک خوبی بپزد نویسنده هم بدون کلمات     نمی تواند کاری از پیش ببرد و از دیدگاه من ابزار کار هر کسی باید بر علم روزش منطبق شود و با آن پیشرفت کند پس یک نویسنده موفق کسی است که همیشه در حال افزایش دادن دایره واژگانش از طریق مطالعه و یادگیری باشد.

اگرچه مطالعه فقط کتابخوانی نیست اما فقط کتاب خواندن است که منجر به بارور شدن می شود و نه هیچ چیز دیگر.

چرا که کتابخوانی به تمرکز و تأملی نیاز دارد که با آن تمرکز، فرصت دریافت مفاهیم را به دست می آوریم و بعد از آن مغزمان در فرآیند تجزیه و تحلیل و پردازش اطلاعات، هر بار چیزهای تازه ای به دانسته هایمان می افزاید. هرچه خلاقیت ما در پردازش اطلاعات بیشتر باشد، خوانده ها، دیده ها و شنیده ها به چیزهای جدیدتری مبدل  می شوند و مرحله زایایی مغزمان شگفت زده ترمان خواهد کرد.

3

تقلید کردن از سبک نویسنده مشهور یا مورد علاقه مان در ابتدای راه هیچ ایرادی ندارد. چون با تقلید کردن به مرور می توانیم شیوه خودمان را پیدا کنیم. همان طور که در ابتدای زندگی حتی برای راه رفتن از دیگران تقلید می کردیم حال نیز می توانیم این کار را انجام دهیم تا به سطحی از درک برسیم که به آسانی بتوانیم بقیه راه را با شیوه خودمان پیش ببریم.

4

رونویسی، باز نویسی یا تکرار نوشته های مورد علاقه مان از دیگران می تواند تا حد قابل قبولی روی کیفیت چیزهایی که می نویسیم تاثیر بگذارد. گاهی اوقات ذهنمان خسته است و یا تمرکز کافی برای نوشتن را نداریم. در این زمان ها می توانیم با نوشتن از روی نوشته های قبلی، نوشتن نامه ای به یک دوست خیالی یا حتی برای خودمان، به ذهنمان فرصت استراحت کردن بدهیم. با این کار هم قلممان گرم می شود و هم ذهنمان کمی استراحت می کند تا برای نوشتن مطلب جدید آماده شود.

5

صحبت کردن با دیگران در این زمان ها می تواند راهگشای دیگری برایمان باشد. از مزایای این روش می توان این نکته را یادآور شد که می توانیم به مسائل از دید دیگران نگاه کنیم و بفهمیم که آن ها به چه چیزهایی فکر می کنند یا دغدغه اصلی شان چیست. ممکن است در این میان افرادی پیدا شوند که مانند ما دغدغه نوشتن داشته باشند و ما با فهمیدن این نکته متوجه می شویم فقط خودمان نیستیم که این مشکل راداریم بلکه دیگرانی نیز بوده اند که توانسته اند به حل این موضوع فائق بیایند.

6

خودشناسی می تواند از دیگر عواملی باشد که در این راه کمکمان می کند. بیایید باهم روراست باشیم. بهتر است به این که چه چیزی مانع نوشتنمان می شود اعتراف کنیم.

کمال گرایی، ترس، عدم تمرکز، کمبود مطالعه، ضعف دایره واژگان یا تنبلی؟

تمام این عوامل می توانند بهانه های خوبی برای ننوشتن و موفق نشدن باشند.

سوال اصلی این است که آیا شما می خواهید با ادامه دادن به همان روند قبلی زندگیتان را جلو ببرید؟ اگر جوابتان مثبت است؛ بیشتر از این وقتتان را هدر ندهید و همین الان ادامه خواندن این مقاله را رها کنید. در غیر این صورت باید بدانید که در این مسیر هیچ چیزی نباید مانعی بین شما و نوشتن باشد.

7

 برای حل هر مسئله ای راه حلی وجود دارد. باید ریشه مشکلاتتان را پیدا کنید. برای خودتان وقت بگذارید. به منظم و ساختار یافته شدن ذهنتان اهمیت بدهید. از روش های مدیتیشن برای آرام سازی ذهن و تمرکز کمک بگیرید. هرروز حداقل نیم ساعت وقتی به خودتان اختصاص بدهید و مطالعه کنید. درگوگل به دنبال جستجو و یادگیری چیزهای جدید باشید. با یادگیری و مطالعه و استمرار در نوشتن علاوه بر غلبه به تنبلی، دایره واژگانتان را افزایش دهید. کمال گرایی و ترس فقط با افتضاح نوشتن و اشتباه کردن است که از بین می روند.

8

با استفاده از خلاقیت می توانیم در نوشتن بهتر عمل کنیم. اگر فکر می کنید خلاقیت ندارید اصلا نگران نباشید چون این مهارت را نیز می توان مانند هر مهارت دیگری آموخت. با فیلم دیدن، مطالعه، دیدن آثار مشاهیر جهان در هر زمینه ای و صحبت با دیگران به تقویت خلاقیتتان بپردازید. کافی است از این پس کمی زیرک باشید و به هر چیزی که می بینید و می خوانید با هدفمندی و دقت بیشتری توجه کنید. خلاقیت باعث می شود سوژه های بیشتر  وبهتری برای نوشتن پیدا کنید.

9

از ابزارهای مختلف استفاده کنید، بسته به اینکه با چه چیزی راحت تر هستید انتخاب کنید که با رایانه کار کرده و تایپ کنید یا به قلم و کاغذ پناه ببرید. نوع ابزاری که استفاده می کنید اهمیتی ندارد موضوع مهم لذت بردن شما از نوشتن است.

10

اگر منتظر نشسته اید تا متن و نوشته ای از آسمان به شما وحی شود یا از منبعی الهی برای نوشتن الهام بگیرید یا به فکر این هستید که هنوز استعداد کافی برای نوشتن ندارید باید بگویم انتظارتان بیهوده است. یعنی طرز فکر شما این گونه است که  می پندارید مطالب به همه نویسندگان بزرگ الهام شده است؟

تا به حال چاهی را دیده اید که قبل از حفر کردن و کندنش، آب از آن بیرون بیاید؟

باید شروع کنید، بنویسید و اعماق وجودتان را حفر کنید. از غصه خوردن و آبغوره گرفتن چیزی عایدتان نمی شود.

 پس به قضیه استعداد به شکل یک تمرین نگاه کنید شما تا وقتی کاری را انجام ندهید بهترین راه برای انجامش را پیدا نمی کنید.

11

همیشه کاغذ یادداشت یا دفترچه ای همراه خود داشته باشید. از تمرین های مختلف بهره بگیرید. با دقت به جزییات اطرافتان نگاه کنید. در طول روز ممکن است ایده های مختلفی به سرتان بزنند که اگر آن ها را یادداشت کنید تا حد زیادی از فراموش کردنشان جلوگیری خواهید کرد.

12

 به ایده هایتان به چشم بذر درختانی تنومند و پربار نگاه کنید. سعی کنید هر روز تا حد زیادی به آن ها رسیدگی کنید. مانند مراحل رشد و نمو درختان، ایده هایتان را به موقع سمپاشی، اصلاح و هرس کنید تا در فصل مناسب به بار بنشینند.

نوشتن درختی است

که در

میوه دادن خساست

به خرج

می دهد اما سایه آن

از تمام

درخت های دیگر

سخاوتمندتر است.

شاهین کلانتری

13

اگر به کاری علاقه داری پس معطل چه هستی؟ اگر دلت می خواهد بنویسی و نمی توانی تنها به این دلیل است که هنوز به اندازه کافی تمرین نکرده ای. عمر کوتاه است و فرصت دیگری وجود ندارد تا بتوانی به دنبال علاقه ات بروی پس بهترین زمان دقیقا همین الان است از آن نهایت استفاده را ببر و سراغ علایقت برو. نگذار موانع کوچکی مانند ترس و کمال گرایی ریشه علاقه ات را بخشکانند.

   علاقه‌ات را به بهانه آلوده نکن

14

لازم نیست در ابتدای کار شق القمر کنی و مجموعه رمانی ده جلدی بنویسی. سخت نگیر. باقدم های کوچک آغاز کن. از خاطراتت بنویس. روزانه نویسی کن. در حد چند جمله یا کلمه آن چه را که دیدی و شنیدی توصیف کن. فقط این نکته را به خاطر داشته باش که تمرین های کوچک را باید به طور مستمر انجام دهی تا به نتیجه مطلوب برسی.

حتی نوشتن بی‌مایه‌ترین متن‌ها هم اگر مدام و مداوم صورت بگیرد، قدرت فرسایندۀ قلم! را چندین برابر می‌کند

شاهین کلانتری

15

با قلم، کاغذ، کلمات، نوشتن و خواندن رفیق باش. هر چه بیشتر بخوانی با کلمات بیشتری دوست می شوی که در مواقع لزوم خودشان را به تو می رسانند و روی کاغذ و نوشته ات در جای درست می نشینند.

نوشتن همان دوستی‌ است که سال‌ها انتظارش را می‌کشیدید
شاهین کلانتری

خودآگاهی راهی برای شناخت خود(2)

همان طور که در مقاله قبلی گفتم، خودشناسی تلاشی است برای یافتن بهترین مسیر زندگی. تلاشی که در آن عوامل ارثی و محیطی نیز تاثیرگذارند. همه افراد به دنبال رسیدن به سعادت و کمال هستند اما خودشناسی در این میان جستجویی آگاهانه است که به افراد کمک میکند تا بتوانند با شناخت نقاط قوت، ضعف، ترس ها، عادات، اعمال و رفتار و باورها به هدف زندگی خود برسند.

از طرفی خودشناسی باعث می شود بتوانیم الگوهای فکری مخرب و عادات بدمان را شناخته و درصدد اصلاح آن ها بکوشیم  و با تقویت این مهارت می توانیم در زندگی تصمیمات بهتری بگیریم و در موقعیت های گوناگون، واکنش های رفتاری عاقلانه تری از خودمان نشان دهیم.

در مقاله قبل درباره مغز خزنده صحبت شد و در آنجا گفته شد که مغز ما از قرار گرفتن در شرایط مبهم و جدید فراری است و سعی دارد تا جایی که می تواند از قدم گذاشتن در مسیر جدید بپرهیزد و از همان عادات و روش های قدیمی خود بهره ببرد. اما اگر توانایی ها و باورهای خود رابشناسیم، به افکار و رفتار خود شناخت داشته باشیم، با نقاط قوت و ضعف خود آشنا شده باشیم، دیگر مغز ما از وارد شدن به ریسک ها و تصمیم های جدید هراسی نخواهد داشت و آن زمان است که شاهد دستاوردهای بزرگ خواهیم بود.

قدم هایی به سمت خودشناسی

عوامل متعددی برای رسیدن به خودشناسی وجود دارند که در اینجا به ارائه چند مورد از آن ها خواهیم پرداخت.

1. خودمان را همان طور که هستیم بپذیریم

به زعم من، اولین و مهم ترین نکته کلیدی که در رسیدن به خودشناسی وجود دارد پذیرش خود است. پذیرش خود به این معناست که می دانیم همه ما انسان هستیم و در کنار تمام نقاط قوتی که داریم دارای نقاط ضعف، کاستی ها، عیوب و یا عقده هایی هستیم. از این نقاط ضعف با عنوان سایه های تاریک وجود نیز یاد می کنند. این سایه ها بخشی از وجود ما هستند که همواره در حال انکار یا پنهان کردنشان هستیم و دوست نداریم دیگران از آن ها آگاه شوند.

یکی از راههای پیدا کردن سایه های شخصیتی وجودمان، نحوه واکنش نشان دادن به انتقادات و نظرات دیگران است. لحظه ای درنگ کنید و ببینید کدام ویژگی شخصیتی است که اگر دیگران، آن را به شما ربط بدهند نسبت به آن حساسیت نشان می دهید. پس از دانستن این صفات نوبت به پذیرش آن ها می رسد. باید این نکته را بدانید که اگر نسبت به صفتی حساسیت دارید و اگر به شما ربط داده شود عصبانی می شوید در حال حمل بخشی از سایه های آن هستید و دیر یا زود برایتان مشکل ساز خواهد شد. پس بهتر است آن را بپذیرید و به پیام بد آن صفت توجه کنید.

2. به خودآگاهی برسیم بعد برای خودشناسی اقدام کنیم

خودآگاهی یعنی آگاهی داشتن به آنچه تاکنون و در حال حاضر در حال تجربه آن هستیم اما اینکه بدانیم چرا در حال تجربه آن هستیم یا اینکه بهتر است چه رفتاری از خودمان بروز بدهیم به خودشناسی مربوط می شود. با تمرینات ریلکسیشن تلاش کنید تا احساسات و رفتار خود را در لحظه کنترل کنید. اگر از پس انجام دادن چنین کاری برنمی آیید، مواقعی که کنترل احساساتتان از دست شما خارج می شود را یادداشت کنید و سعی کنید قبل از قرارگیری در چنین وضعیتی، کنترل احساسات و هیجانات خود را در دست بگیرید. به این فکر کنید که در چه شرایطی کنترل خودتان را از دست می دهید. چه حرف هایی شما را عصبانی می کنند. چه خصوصیاتی در افراد باعث بروز مشکل و چالش در ارتباط با آن ها می شود. خودآگاهی از هیجانات هر فرد می تواند او را به سمت مسیر درست سوق دهد.

3. ویژگی های شخصیتی و علایق خودتان را کشف کنید

برای این کار لازم است که خودتان را روی کاغذ بیاورید. به این فکر کنید که من کیستم؟ تمام مشخصات، نقاط ضعف و قوت و علاقه مندی هایتان را بنویسید. نوشتن اهداف، آرزوها، عقاید، افکار و احساسات و هیجاناتی که تجربه می کنید در این مسیر می تواند منجر به شناخت بیشتر و بهتر شما از خودتان شود. سعی کنید در یک جمله خودتان را توصیف کنید به عنوان مثال من یک فرد مسئولیت پذیر هستم یا من یک مادر فداکار هستم و … هر پاسخی که می دهید مربوط به هویت شما خواهد بود و هویت ما یعنی تعریفمان از خودمان.

وقتی با خصوصیات شخصیتی خودتان آشنا باشید حرکت شما به سمت شکوفایی بیشتر استعدادها و توانایی هایتان تسهیل پیدا می کند و با شناخت شخصیت خود می توانید نقاط قوت خود را بهبود داده و نقاط ضعفتان را مدیریت کنید.

همچنین برای اینکه بتوانید علایق واقعی خودتان را بشناسید لازم است به احساسات، هیجانات، سرگرمی ها و هر چیزی که توجه شما را جلب می کند دقت کنید. برای مثال بهتر است کمی به دوران کودکیتان فکر کنید و ببینید چه چیزهایی در آن زمان باعث شوق و هیجانتان می شدند. به احتمال زیاد همان موارد در بزرگسالی نیز شما را به وجد می آورند.

4. بیشترین زمانتان را در روز به چه کاری اختصاص می دهید

واقعیت این است که اکثر کارهای ما به صورت ناخودآگاه صورت می گیرند که البته چیز بدی هم نیست. عادت ها، کارهای روزمره و واکنش هایمان زندگی ما را پیش می برند اما نکات ریزی در همین عادات نهفته است که دقت به آن ها می تواند تا حد قابل توجهی در شناخت خودمان به ما کمک کند. یکی از این نکات این است که ببینیم در طول روز بیشترین زمانمان را برای انجام چه کاری صرف می کنیم. اغلب مردم ترجیح می دهند وقتشان را صرف کاری کنند که به آن علاقه دارند. دفعه بعد که در حال انجام دادن کاری بودید توجه کنید و ببینید چه کاری است که هنگام انجام دادنش متوجه گذر زمان نمی شوید و طوری در آن غرق می شوید که به حالت فلو (     غرق شدن در کار در روانشناسی) می رسید.

هرچه از علایق خود بیشتر آگاه باشید بهتر می توانید مسیر زندگیتان را مشخص کنید و به موفقیت های تحصیلی و شغلی بیشتری برسید.

5. سبک زندگی خودتان را بشناسید

از شرایط و سبک زندگی خود آگاه باشید. سعی کنید خانواده، اجداد و اصالت خود را بشناسید و به اثراتی که بر روی شما می گذارند توجه کنید. دقت به این نکته که با چه افرادی معاشرت می کنید، در چه محیطی بزرگ شده اید و دوستانی که انتخاب کرده اید تا وقت خودتان را با آن ها بگذرانید به شما در مسیر رسیدن به خودشناسی بسیار کمک خواهد کرد. یک مثال دیگر که می تواند تا حدودی کمک کننده باشد این است که بررسی کنید تا متوجه بشوید در چه ساعاتی از شبانه روز، انرژی و بازدهی بیشتری دارد. شناسایی این عوامل شما را در مسیر رسیدن به اهدافتان هدایت می کند.

6. بر اساس خودشناسی برای خودتان هدف تعیین کنید

در زندگی ما، تعیین اهداف به صورت درست، اصولی و واقع بینانه از اهمیت شگرفی برخوردار است. اگر به خودشناسی و درک درستی از خودمان نرسیده باشیم با هدف گذاری اشتباه، عزت نفس خودمان را خدشه دار خواهیم کرد. بنابراین خودشناسی کمک می کند تا فرد بتواند بر اساس باورهای درست و شناختی که از نقاط قوت و ضعفش پیدا کرده است برای خودش هدف تعیین کند.

7. ارزش هایتان را مشخص کنید

مشخص کردن ارزش ها می تواند راهنمای خوبی در تصمیم گیری ها و ایجاد انگیزه برای حرکت در مسیر اهداف باشد. داشتن ارزش باعث می شود قدم های درستی برداریم و همچنین کمک می کند سختی های موجود در راه رسیدن به خواسته های خود را تحمل کنیم و با قدرت و انگیزه بیشتری به سوی اهداف حرکت کنیم.

8. رسالت خودتان را پیدا کنید

جهانی با این عظمت و شگفتی به گونه ای خلق شده که هر کدام از موجودات در تکاپو و تلاش برای دلیل خلقت خود باشند تا بتوانند به کمال و هدف غایی خود دست پیدا کنند. انسان نیز مانند سایر موجودات به خاطر علت و دلیلی آفریده شده، شایسته است که بکوشیم راز زیستن خود را کشف کنیم و در آن مسیر به سوی رشد و تعالی گام برداریم.

مولانا در این باره در شعری می گوید

روزها فکر من این است و همه شب سخنم که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود                         به کجا می روم آخر، ننمایی وطنم

این سخن اهمیت دستیابی به چیستی زندگی انسان را نشان می دهد.

 در این مرحله و برای یافتن رسالت زندگی خود، ابتدا روی برگه ای علایق و ارزش های مهم زندگیتان را یادداشت کنید و به سوالات زیر پاسخ دهید.

1.  برای چه وارد این جهان شده ام؟       

2. در نهایت از من چگونه یاد خواهد شد؟

3. ارزش های فردی من چه چیزهایی هستند؟

4. چه چیزی مهم تر از همه چیز است؟

5. برای چه چیزی حاضرم از جان و مال خودم بگذرم؟

6. دلیل زیستن و مأموریت من در زندگی چیست؟

7. چه چیزهایی توجه مرا جلب می کند و برایم اهمیت دارد؟

8. در مورد چه موضوعاتی کنجکاوم؟

9. شغل مورد علاقه ام چیست؟

10. چه سبکی از زندگی را دوست دارم و می پسندم؟

11. چه اتفاق یا اتفاقاتی من را خوشحال می کند؟

12. ارتباط با چه افرادی برایم خوشایند است؟

13. چه کسی را بیش از همه تحسین می کنم و به چه دلیل؟

جواب دادن به این سوالات می تواند راهگشای خوبی برایتان باشد. توجه به یک نکته در این قسمت شایان ذکر است که رسالت همان چیزی است که افق دور و چشم انداز شماست، همان اشتیاق سوزانی که برای انجام آن کار دارید، هر آن چیزی که به آن عشق می ورزید همان رسالت شماست. رسالت با هدف تفاوت دارد و مانند ستاره ای قطبی نشانه ای راهنماست که به سمت ان در حرکت هستیم و لزوما دلیلی ندارد که به آن برسیم اما هدف دست یافتنی و رسیدنی است.

9. به موفقیت های قبلی خود توجه کنید

حدود یکسال پیش، یکی از دوستان صمیمی ام که از زمان دانشگاه با هم در رفت و آمد هستیم با من تماس گرفت. به خاطر مشکلی که در زندگی زناشویی اش با آن برخورد کرده بود، دلش گرفته بود و حس میکرد کاری از دستش بر نمی آید و برای حل مشکلش ناتوان است. زمانی که با هم در حال صحبت کردن بودیم تاکید داشت که فقط می خواهد کمی حرف بزند، درددل کند تا سبک شود. به همین علت در ابتدا فقط به صحبت هایش گوش دادم و تا جایی که می توانستم حرفش را تایید کرده و حق را به او دادم. کمی که آرام شد زمان را برای صحبت کردن مناسب دیدم و قضیه را از دید خودم برایش شرح دادم. بعد از اتمام صحبت هایمان زمانی که می خواستیم تلفن را قطع کنیم به من گفت از تو ممنونم. به خاطر اینکه هم شنونده خوبی هستی و هم با راهکارهایی که دادی باعث شدی دیدم نسبت به این موضوع بازتر شود و حالا می توانم بهتر عمل کنم و تصمیم بگیرم.

حتما شما نیز در طول زندگیتان کارهایی انجام داده اید که در آن ها موفق بوده اید و از آن ها نتیجه گرفته اید  یا به دلیل انجام دادن کارهایی، دستاوردهایی کسب    کرده اید. ممکن است برایتان اتفاق افتاده باشد که دوستی از دستپختتان تعریف کرده و یا گفته چقدر صدایتان خوب است یا مانند دوست من، صفاتی مانند شنونده بودن، دلسوز و مهربان بودن را به شما نسبت داده باشند.

توجه به این نکته که به طور کلی دوستان و اطرافیان، ما را با چه ویژگی هایی توصیف کرده و یا به دیگران معرفی می کنند  می تواند برای شما سرنخی در پیدا کردن علایقتان باشد. هر کدام از این ویژگی ها که بارها در شما تکرار شده و مسیر عصبی اش ساخته شده باشد را می توانیم در رده علایق و توانایی های اصلی شما به حساب بیاوریم.

10. بیشتر برای چه چیزی هزینه می کنید

راه حل بسیار مفیدی وجود دارد که می توانید با یادداشت کردن پول هایی که در یک ماه برای کارهای مختلف خرج می کنید به الگوی یکسانی برسید. پیشنهاد من این است که برای یک ماه هر هزینه ای برای خودتان کردید یادداشت کنید و در آخر ماه، آن لیست را بررسی کنید. در این صورت مشخص می شود به چه کاری بیش از بقیه کارها علاقه دارید.

11. آرزوها و رؤیاهایتان را دنبال کنید

افکار و آرزوهایی که در سر داریم و رؤیاهایی که از کودکی در سر می پرورانیم هر چند کوچک، می توانند در مسیر رسیدن به علایقمان بسیار تاثیرگذار باشند. آرزوها و ای کاش ها نشانه های مهمی هستند که ما برای چه کارهایی ساخته شده ایم. پیشرفت کنونی جهان، مدیون تلاش تمام کسانی است که تا امروز پای آرزوهایشان ایستاده اند و آن ها را عملی کرده اند.

دنبال کردن رؤیاهایتان می تواند باعث شود بتوانید راحت تر علایقتان را شناسایی و از آن ها استفاده کنید.

12. اقدام کنید

 اگر مراحل قبلی را به درستی انجام داده باشید، در قدم آخر به نقشه کلی راه می رسید و وقت اقدام است. افرادی که نقاط قوت و ضعف خود را به خوبی بشناسند می توانند دست به اقدام بزنند و با گرفتن تصمیمات درست، مسیر را برای رسیدن به اهدافشان هموار کنند.

نکته پایانی

هرچقدر که ما خودمان را بیشتر و بهتر بشناسیم، صلح درونی‌مان با جهان هستی بیشتر شده و راحت‌تر می‌توانیم اهدافمان را شناسایی کرده و در مسیر آن‌ها گام برداریم. احساسات بهتری را تجربه می‌کنیم و چون به‌جای تمرکز کردن بر تغییر رفتار دیگران، روی خودمان متمرکز هستیم، پیشرفت‌های قابل‌توجه‌تری را برای خودمان رقم می زنیم.خودشناسی یکی از بخش‌های بسیار جذاب روان شناسیت و به‌نوعی ریشه بسیاری از احساسات و تجربیاتمان را شناسایی می کند. به شخص احساس قدرت می‌دهد و فردی که در این راه قدم برمی‌دارد، هر بار با نکته قابل تأمل و جذابی در خودش آشنا می‌شود که می تواند به این طریق سلامت زندگی فردی و اجتماعی خودش را ارتقا دهد.

خودآگاهی راهی برای شناخت خود

خودآگاهی راهی برای شناخت خود

تا به حال دقت کرده اید در طول یک روز ما مدام از دیگران گله و شکایت می کنیم؛ انتقاد پشت انتقاد و همواره از این موضوع ناراضی هستیم که چرا دیگران آن طور که باید ما را درک نمی کنند و مراعات حالمان را نمی کنند اما خودمان برای رفع این موضوع چه کاری انجام داده ایم؟

اکثر افراد به جای انجام دادن کاری برای تغییر و در آمدن از وضعیتی که از آن رضایت ندارند کاری انجام نمی دهند چون همیشه یک جا نشستن و کاری نکردن خیلی راحت تر از بلند شدن و پذیرفتن مسئولیت زندگی خود و حرکت برای رشد است. البته تمام این اعمال و رفتار صد در صد تقصیر ما نیست و بخشی از آن تقصیر مغز خزنده ماست که می خواهد در همه حال، وضعیت موجود را حفظ کند و از ما محافظت کند. اما این کار مغز خزنده در بسیاری موارد می تواند مانع پیشرفت و بهبود زندگیمان بشود پس گاهی لازم است که کنترل اوضاع را در دست بگیریم و به مغز خزنده خود ثابت کنیم که انجام یک سری کارها نه تنها باعث مرگ و از بین رفتنمان نمی شود بلکه می تواند به طور شگفت انگیزی به پیشرفت و درجا نزدنمان کمک کند.

چه کسی بهتر از من؟

حتما برای شما هم اتفاق افتاده است که برای انتخاب شغل یا رشته تحصیلی یا حتی ثبت نام کردن در یک کلاس ورزشی دچار تردید شده باشید و مدام از خودتان بپرسید کدام شغل مناسب من است یا کدام رشته تحصیلی را ادامه بدهم تا موفقیتم تضمین شود و …

سال اول دبیرستان بودم که مسئله انتخاب رشته تحصیلی برایم تبدیل به بزرگترین دغدغه شده بود. از طرفی با توجه به علایق خودم به ادبیات و دروس حفظی و از آن جایی که عاشق خواندن و نوشتن بودم حس می کردم بهتر است رشته انسانی را انتخاب کنم. از طرف دیگر خانواده ام با دیدن نمرات دروسی مثل فیزیک و ریاضی به طور جد، برای ادامه تحصیل دادن در رشته ریاضی ترغیبم می کردند و طرز فکرشان این گونه بود که بازار کار رشته ریاضی متنوع تر و بهتر از رشته انسانی است. سرانجام با کمک مشاور دبیرستانم و نصایح خانواده، تصمیم بر این شد که در رشته ریاضی فیزیک ادامه تحصیل بدهم.

در تمام دوران دبیرستان و بعد از آن دانشگاه، هیچ گاه شعله علاقه ام به ادبیات، شعر، داستان و نوشتن خاموش نشد و همچنان با آن ها زندگی می کردم. زمانی که لیسانسم را در رشته برق گرایش مخابرات گرفتم کوچکترین شور و شوقی برای کار کردن در آن رشته نداشتم و از آن جایی که مادرم بیشترین تاثیرگذاری را روی تصمیمم در انتخاب رشته داشت تا حدودی خودش را مقصر می دانست که چرا به من اجازه نداده در رشته مورد علاقه ام ادامه تحصیل بدهم و به اصرار او، کنکور فوق لیسانس ادبیات را شرکت کردم.

این داستان را تعریف کردم تا بگویم اگر در زمان دبیرستان مدت زمان بیشتری را برای شناخت خودم اختصاص می دادم، اگر دنبال شناخت علایق، باورها و ارزش هایم بودم شاید می توانستم خانواده و حتی مشاورم را متقاعد کنم تا در رشته ای که دوست داشتم درس بخوانم و چه بسا الان شغلی مرتبط با آن داشتم. البته با تمام این مسائل از اتفاقاتی که در زندگی ام رخ داده خوشحالم چون قرار گرفتن موضوعات مختلف بر سر راه زندگی ام باعث شده امروز در این جایگاه قرار گرفته باشم.

چرا خودشناسی مهم است؟

شناخت خود و علایق و استعدادها مسئله ای است که در جوامع امروزی تبدیل به معضلی بزرگ و دغدغه ای مهم برای افراد شده است و کسانی که به دنبال کشف حقایق درونی خود هستند؛ سالیان سال وقت خود را صرف شناخت و بهبود دادن کیفیت زندگیشان می کنند. البته با وجود پیچیدگی های بسیاری که در ذات انسان وجود دارد؛ این اتفاق بسیار طبیعی است.

شناخت خودمان به ما کمک می کند ویژگی هایی را درونمان پیدا کنیم که با استفاده از آن ها می توانیم سعادتمند شویم. مسیر شناخت خود مسیری است که در آن با یافتن توانایی ها، مهارت ها و استعدادهای خود می توانیم به موفقیت های چشم گیر دست پیدا کنیم.

پروردگار اعلی به انسان، لقب اشرف موجودات داده است. آدمیزاد اگر نتواند خودش را بشناسد و برای رسیدن به کمال و سعادت همواره در تلاش و تکاپو نباشد؛ چطور می تواند خدای خودش را بشناسد؟ چطور می تواند بدون کنترل جهان درونش، وقایع پیرامونش را کنترل کند؟

انسان هدفمند و باهوش می داند که هیچ چیز در این جهان بی دلیل و قانون خلق نشده است. همین الان که در حال خواندن این مقاله هستید اگر قوانین کار با گوشی یا کامپیوتر و اینترنت را نمی دانستید نمی توانستید از امکانات هیچکدام از آن ها استفاده کنید، پس خدایی که انسان را آفریده برایش قوانینی وضع کرده که اگر در جهت آن ها قدم بردارد نتایج مطلوبی خواهد گرفت.

برای رسیدن به خودشناسی باید از خودآگاهی شروع کرد، از اصول و قوانینی بهره گرفت که در نتیجه بتوان خود را بهبود بخشید؛ نقاط قوت را بهتر شناخت و حتی از نقاط ضعف، نقاط قوت ساخت و زندگی را به سمت بهتر شدن و کمال، تغییر داد.

ای آنکه تو طالب خدایی به خودآ

                                                      وز خود بطلب کز تو جدا نیست خدا

اول به خودآ چون به خودآیی به خدا

                                                     اقرار نمایی به خدایی خدا

شما ترجیح می دهید جزو کدام دسته باشید؟

فردی را در نظر بگیرید که روزها بدون انرژی و انگیزه از خواب بیدار می شود، تقریبا تمام طول روز را بی هدف پرسه می زند و فقط در حال گذران وقتش و تبدیل روز به شب و برعکس است، اکثر اوقات در تصمیم گیری هایش دارای تردید و مشکل است و انجام کارهایش مدام به تاخیر می افتند، درآمد و شرایط مالی آن چنان خوبی ندارد و اصولا هم امیدوار نیست که بتواند شرایط خوبی را تجربه کند، همواره در زندگی اش احساس خلأ دارد و حس می کند چیزی در درونش کم است.

در مقابل فرد دیگری است که برای تمام ساعات روزش و همین طور زندگی اش برنامه ریزی و هدف مشخص دارد، می داند از کجا آمده و چه می خواهد و به کجا خواهد رفت، از افکار، اعمال و رفتار خود آگاه است، با شناختی که از خود دارد تا حدودی روی خودش کنترل دارد، وضعیت اقتصادی اش رو به رشد است چون توانایی های خودش را می شناسد و با به کارگیری آن ها در مسیر درست از نتیجه اش بهره می برد، جون معنای زندگی و رسالتش را درک کرده در انجام کارهایش کوتاهی نمی کند و از اشتباهاتش درس می گیرد و نه تنها احساس خلأ درونی نمی کند بلکه می کوشد کمبودها و خلأهای موجود در جامعه را رفع کرده و به گونه ای عمل کند تا دنیا جای بهتری برای زیستن شود.

مطالبی که در بالا ذکر شد به روشنی تفاوت میان فرد آگاه با ناآگاه را نشان می دهد. هر انسان بالغ و عاقلی می خواهد که مانند فرد دوم رفتار کند و علاوه بر شناخت خود و رفع عیوب و کاستی هایش، به درجه ای از معرفت و خودشناسی برسد که بتواند انسان تاثیرگذاری برای جامعه و دنیا باشد.

برای شناخت خودم باید چه کار کنم؟

در ابتدا لازم است بدانیم باورهای ما بسیار قدرت مند هستند و همین ها هستند که روی رفتارهایمان و ذهنیتمان از جهان تاثیر می گذارند. در نتیجه باید ذهنمان را آموزش دهیم که باورهایش را تحت نظر بگیرد و اگر لازم است آن ها را زیر سوال ببرد.

ساخت عادات جدید و مثبت و جایگزینی آن ها با عادات منفی و قبلی، یکی از راهکارهایی است که باعث نهادینه شدن عادات جدید در ما می شود و با عمل به این عادات می توانیم آن ها را تبدیل به باور کنیم.

تغییر عادات با تغییر باورها

همه افکار و باورهای امروز ما فقط به این دلیل وجود دارند که خودمان قبول کرده ایم وجود داشته باشند.

 باورهای ما به دو صورت در ما نهادینه شده اند:

1. خودآگاه

به این معنا که خودمان با تفسیر یک اتفاق، آن را به صورت نتیجه پذیرفنه ایم.

2. ناخودآگاه

یعنی باورهایی که با تاثیر گرفتن از محیط و خانواده و گاهی با تحمیل عقاید خانواده در ما شکل گرفته اند.

پس چه اشکالی دارد که باورهایمان را کمی تغییر دهیم و به چیزهایی باور داشته باشیم که مفید هستند نه چیزهای درست. همان طور که گفتم باورهای ساخته شده در ذهن ما از اطلاعات پیرامون مان و تفسیری که نسبت به آن اتفاق داریم تشکیل شده است و نکته مهم این است که اطلاعاتی که در اختیار ما هستند همیشه قابل مناقشه اند پس چه ایرادی دارد اگر دفعه بعد که حس کردید غیرجذاب یا غیر مفید هستید یا در شرایط سختی گیر افتادید از خودتان سوال کنید که آیا باور به چنین چیزهایی مفید است یا خیر؟

باورهای غیر مفید چه بلایی بر سرمان می آورند؟

همه باورها برای ما مفید نیستند و برخی از باورها به ما آسیب می زنند. حتما شما هم به خاطر دارید که در زمان کودکی اگر در انجام کاری دچار اشتباه می شدیم برچسب  بی عرضگی رویمان زده می شد و اکثرا از سمت خانواده و دوستان مورد تحقیر و سرزنش قرار می گرفتیم تا تحسین و تایید. این وسط اتفاقی که برای ما رخ می داد این بود که خودمان را دست و پا چلفتی و بی استعداد می دیدیم و سعی می کردیم تا حد امکان سمت آن موضوع خاص که به خاطر اشتباه انجام دادنش،  سرزنش شده ایم نرویم.

در حالی که تمام آن حرف ها و اعمال اشتباه بوده است و انسان بیشتر از چیزی که خودش فکرش را بکند توانایی دارد و می تواند تغییر و پیشرفت کند. حال خودتان قضاوت کنید که وقتی حرف دیگران را باور می کنیم و خودمان را بی استعداد می پنداریم؛ این باور تا چه حد می تواند مخرب باشد و حتی شاید باعث سرکوب و شکوفا نشدن بسیاری از توانایی هایمان شود.

با این اوصاف متوجه می شویم که با مطالعه، دیدن زندگی افراد مختلف و تجزیه و تحلیل خودمان، می توانیم باورهای کهنه و به درد نخورمان را دور بریزیم و این نکته را همواره به خاطر داشته باشیم که هیچ محدودیتی برای انسان وجود ندارد جز افکار خودش و محدودیتی که خودش در ذهنش برای خود ایجاد می کند.  

کشف علایق و استعدادها مقدمه ای برای شناخت خود

برای اینکه بتوانیم در مسیر خودشناسی قدم برداریم لازم است از علایق، استعدادها و مهارت های خود مطلع باشیم تا طی کردن مسیر برایمان راحت تر شود.

خیلی مهم است که در زندگی فعالیت هایی را انجام دهیم که از آن ها لذت می بریم نه فعالیت هایی که باعث عصبی شدنمان می شوند، پس باید در ابتدا علاقه های واقعی خودمان را کشف کنیم. امروزه با وجود فضای مجازی به راحتی می توانیم از علایق دیگران باخبر شویم و بفهمیم که روزانه به انجام چه کارهایی مشغول هستند. شاید در نگاه اول این اتفاق خوب و مفید باشد و به جهان بینی ما کمک کند اما در عمل آسیب هایی نیز دارد. اصلی ترین آسیبش این است که فکر می کنیم ما هم باید به چیزهایی که دیگران علاقه دارند علاقه مند شویم و برای اینکه شبیه آن ها باشیم در علایقشان غرق می شویم و خلاقیت برای پیدا کردن علایق خودمان را از دست می دهیم.

علاوه بر این مورد، اکثر افراد چون کمال گرا هستند فکر می کنند باید علاقه و کاری را انتخاب کنند و با همان اولین انتخاب تا آخر عمر خود را بسازند؛ اما این چنین نیست چون انسان در حال تغییر و رشد و پیشرفت است طبیعی است که علایقش نیز با گذر زمان تغییر کنند پس بهترین کار این است که فکر کنید همین الان دوست دارید چه کاری انجام دهید و بدون اینکه پیش بینی کنید تا یک ساعت دیگر چه اتفاقی می افتد سعی کنید از لحظاتتان استفاده کنید و لذت ببرید و مطمئن باشید هر چه جلوتر می روید بهتر می شوید و پیشرفت می کنید.

تفاوت بین علاقه، استعداد و مهارت

تعریف مثال
علایق چیزهایی که فقط دوست دارید و برایتان مهم نیست که مهارت یا استعدادش را دارید یا خیر
نجوم،روانشناسی،شنا
استعداد میزان سرعت شما در یادگیری خیاطی، آشپزی، نجوم
مهارت چیزی که شما در آن خوب عمل می کنید نجوم، بازیگری، نقاشی

 برای بهتر روشن شدن موضوع، لازم دانستم تفاوت میان این سه مقوله را ذکر کنم تا در ادامه به بررسی راهکارهایی برای پیدا کردن علایق واقعیمان بپردازیم.

علایق

همان طور که مشاهده می کنید، علاقه صرفا شامل چیزهایی می شود که شما آن ها را دوست دارید و برایتان مهم نیست که در آن چیزها استعداد یا توانمندی دارید یا خیر. داشتن علاقه و شور و اشتیاق برای انجام دادن کارها و یادگیری، می تواند باعث افزایش سرعت یادگیری آن کار شود.پس انسان ها صرفا بر اساس علاقه هایشان    می توانند چیزهایی را دنبال کنند و اگر استعداد و مهارتش را به خوبی یاد بگیرند    می توانند در آن چیزها و کارها بدرخشند.

استعداد

در جمله بالا گفتم استعداد و مهارت را یاد بگیرند و شاید برایتان باعث تعجب شده باشد که آیا استعداد هم یاد گرفتنی است یا ذاتی؟

با توجه به تحقیقات علوم اعصاب و نوروساینس، چیزی وجود دارد به نام مسیر عصبی.

کودکی را در نظر بگیرید که در سال اول مدرسه، حل کردن مسائل ریاضی برایش ساده تر از هم کلاسی هایش است. افراد با دیدن این کودک به اشتباه تصور می کنند که او استعداد ریاضی و حل کردن چنان مسائلی را به طور خدادادی در وجودش دارد در حالی که اصل ماجرا این است که آن کودک در روند رشدش احتمالا با بازی هایی که به مسائل ریاضی مربوط می شده اند بیشتر سروکار داشته است و برای انجام آن بازی ها تمرین و تلاش کرده است و همین موضوع باعث شده که مسیر عصبی انجام فعالیت های ریاضی در ذهنش شکل بگیرد و راحت تر بتواند مسائل را حل کند.

پس استعداد اکتسابی است و چیزی نیست جز مسیر عصبی. هر چه تمرین و مواجه شدن با چالش های مسئله مورد نظر بیشتر برای فرد تکرار شود مسیر عصبی سریع تر ساخته می شود. به همین علت استعداد می تواند در میزان سرعت شما در یادگیری اثرگذار باشد.

توانمندی یا مهارت

به عنوان مثال کارهایی هستند که در زمان کودکی به اجبار و تحمیل آن ها را فراگرفته ای. من فرزند مادری هستم که شغلش معلمی است و در زمان کودکی مجبور بودم به اقتضای شرایط آشپزی را یاد بگیرم تا بتوانم زمان هایی که مادرم در خانه نیست شکم خودم را سیر نگه دارم و یا در ایام امتحانات که مادر در حال تصحیح اوراق امتحانی بود برای کمک به او، آشپزی را به عهده بگیرم پس مهارت غذاپختن را دارم در حالی که علاقه چندانی به انجام دادنش ندارم.

دسته دیگری از مهارت ها وجود دارند که از سر کنجکاوی به آن ها تسلط پیدا کرده ای. مثلا همیشه کنجکاو بودی بدانی موتور ماشین چگونه کار می کند و کلاسی تحت عنوان مکانیک خودرو را شرکت کرده ای و مهارت های تعمیر ماشین را یادگرفته ای. اما ممکن است علاقه ای به انجام دادن آن نداشته باشی.

 نکته ای که در جدول بالا وجود دارد این است که فرد مورد نظر هم به نجوم علاقه دارد و هم استعداد آن را دارد و هم مهارتش را کسب کرده است. پس می تواند روی این رشته سرمایه گذاری کند و مطمئن باشد که در مدت زمان کمتری نسبت به بقیه افراد می تواند از این علاقه و توانمندی اش کسب درآمد کند. اما این لزوما به این معنی نیست که نمی تواند یا نباید سراغ علاقه مندی دیگرش که شنا است برود؛ بلکه فرد  می تواند با تمرین وتلاش بیشتر مسیر عصبی شنا کردن را برای خودش بسازد و مهارت آن را به دست بیاورد و موفق شود.

حال که قدم های اولیه را برای خودآگاهی برداشتیم و متوجه شدیم در نگاه نخست چه باید بکنیم وقت آن رسیده است که به راهکارهای پیدا کردن علایقمان بپردازیم. در مقاله بعدی در این مورد بیشتر توضیح خواهم داد.

کتاب هایی که خوانده ام

کتاب هایی که خوانده ام

وقتی خیلی کوچک بودم مادرم مرا با دنیای کتاب ها آشنا کرد. آن قدر با آن ها انس گرفته بودم که قبل از دوران مدرسه، خواندن را با همان کتاب های داستانی کوچک یاد گرفتم.

بعد ها باز هم مادر هر وقت می خواست تشویقم کند برایم کتاب می خرید و من روز به روز با یار بی زبانم الفت بیشتری می گرفتم.

اما متاسفانه زمانی که درس هایم سنگین تر شدند و وارد مرحله جدیدی از زندگی ام شدم، کم کم حضور کتاب ها در زندگی ام کمرنگ و کمرنگ تر شد تا جایی که ناگهان فهمیدم شوق و ذوق کتاب خواندن را گم کرده ام و دیگر نمی توانم مثل سابق از خواندن کتاب ها لذت ببرم.

از آن زمان در هر گوشه و کناری به دنبال راه حل برای مشکلم گشته ام. از سریال ها و فیلم های تلویزیونی گرفته تا گشت و گذارهای بی هدف در شبکه های رنگارنگ اجتماعی. از این گردش و چرخش جز سرگیجه و سر در گم شدن، چیزی عایدم نشد.

پس دوباره به دنیای کتاب هایم برگشتم و سعی کردم با خواندن آن ها خود گمشده ام را پیدا کنم.

این لیست کتاب هایی است که بعد از گرفتن این تصمیم خوانده ام و بعضی از آن ها هنوز خواندنشان به پایان نرسیده و بعضی دیگر دو یا چند بار خوانده شده اند و اگر لازم باشد باز هم می خوانمشان.

نوشتن اسامی این کتاب ها در اینجا یک دلیل عمده دارد و آن دلیل این است که بی سوادی ام به رخم کشیده شود و خجالت بکشم تا بعد از این نتوانم قبل از مطالعه و تحقیق درباره هر موضوعی به راحتی نظر بدهم.

باشد که کتاب ها رستگارم کنند.

  • هنر ظریف رهایی از دغدغه ها مارک منسون
  • خودت باش دختر ریچل هالیس
  • بنویس تا اتفاق بیفتد هنریت کلاوسر
  • بزن به هدف شان ویلن
  • داستان هایی که می چسبند کیندرا هال
  • یک عاشقانه آرام نادر ابراهیمی
  • ناتور دشت جی دی سلینجر
  • یادت باشد محمد رسول ملا حسنی
  • سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار مصطفی مستور
  • روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور
  • آئورا کارلوس فونتس
  • مادر و دختر/ پدر و دختر محمد علی بابایی
  • در حکایت و شکایت زبان فارسی محمود کیانوش
  • ملت عشق الیف شافاک

 

بترس و اقدام کن!

بترس و اقدام کن!

از بچگی، علاقه شدیدی به رانندگی و دنیای ماشین ها داشتم. این علاقه آن قدر شدید بود که سالیان سال رویای تعمیرکار ماشین شدن را در سرم می پروراندم. وقتی به مسافرت می رفتیم، تمام طول مسیر از پدر می خواستم هر نکته ای که راجع به ماشین و رانندگی می داند را برایم بگوید و بعد با شوق و ذوق تمام گوش می دادم. از زمانی که فهمیدم در سن 18 سالگی می توانم گواهینامه بگیرم، انتظار می کشیدم هر چه زودتر به این سن برسم.

بالاخره سال و روز موعود فرا رسید. وقتی 18 ساله شدم و به خاطر اشتباهی که رخ داده بود، مجبور شدم یک ترم دیرتر به دانشگاه بروم، فرصت را غنیمت شمردم و در کلاسی برای گرفتن گواهینامه ثبتنام کردم.

کلاس های تئوری را به سرعت پشت سرگذاشتم و در آزمون کتبی، نمره کامل را کسب کردم. حالا دیگر نوبت به کلس های عملی و در واقع بخش مورد علاقه ام رسیده بود.

با اینکه از بچگی با این فضا آشنا و عاشق رانندگی بودم، موقع نشستن پشت فرمان انواع و اقسام ترس ها را تجربه می کردم، به حدی که هنوز ماشین را روشن نکرده، خاموش می کردم.

خلاصه به هر طریقی بود بعد از سه بار رد شدن در آزمون عملی، گواهینامه را گرفتم.

اما بعد از آن، شرایط به گونه ای رقم خورد که چون ماشین شخصی نداشتم و در شهر دیگری دانشجو بودم، بین من و رانندگی فاصله زیادی افتاد؛ همین فاصله موجب شده بود حس ترس به سراغم بیاید و هر بار که دلم می خواست رانندگی کنم به خاطر ترس، بهانه می آوردم و به طرق مختلف از رانندگی کردن سر باز می زدم.

عید نوروز سال 96 طبق عادت هر ساله برای دیدن اقوام به یزد آمده بودیم و در یکی از روزها که می خواستیم برای دید و بازدید به منزل فامیل برویم، چون تعدادمان زیاد بود و در ماشین پدرم جا نمی شدیم؛ قرار شد من و خواهرهایم با عمه ام و بچه هایش با ماشین عمه ام برویم.

نمیدانم چه اتفاقی افتاد که در میان راه، ناگهان عمه ام ماشین را کناری کشید و به من گفت « از اینجای مسیر به بعد را باید تو رانندگی کنی » من مات و مبهوت نگاهش می کردم و با بهانه های مختلف سعی داشتم منصرفش کنم که گفت « انقدر همین جا کنار خیابان می مانیم تا تو رانندگی کنی » من هم که دیدم چاره ای ندارم قبول کردم.

ترس از شروع کردن به انجام کاری در ابتدا واقعا سخت و حتی گاهی فلج کننده به نظر می رسد. همه ما قبل از انجام کار به شدتی از آن می ترسیم و متاسفانه درباره اش در ذهنمان پیش داوری و قضاوت می کنیم که همان ترس مانع مان می شود. اما به محض اینکه قدم اول را برداریم خواهیم داد همه چیز آسان تر از از چیزی است که تصورش را می کردیم. تغییر و غلبه بر ترس همیشه ارزشش را دارد.

پادزهر ترس اقدام است.

با اینکه وقتی می خواستم پشت فرمان بنشینم و رانندگی کنم، ترس تمام وجودم را فراگرفته بود و بدنم می لرزید طوری که حتی جای گاز و ترمز را فراموش کرده بودم اما به محض استارت زدن و حرکت در حد چند کیلومتر، همه چیز به روال طبیعی برگشت و اشتیاقم برای رانندگی آن قدر زیاد شد که آرزو می کردم کاش به مقصد نمی رسیدیم.

اگر هدفی دارید  و راه رسیدن به آن را می دانید ولی از اقدام کردن می ترسید فقط و فقط یک توصیه برایتان دارم

دست به کار شوید و کاری بکنید؛ کاری هر چند کم و کوچک و یا حتی ناقص.

برداشتن قدم اول به شما انگیزه و جرئت ادامه دادن می دهد.

ترس نشانه آن است که می خواهید کار جدیدی را شروع کنید و از دایره امن و راحت خود خارج شوید. صد البته که خارج شدن از این محدوده دشوار و با ترس همراه است چون ممکن است دست و پا چلفتی به نظر برسید اما ترس نشانه خوبی است. این یعنی شما زنده هستید و دارید وارد مرحله دیگری از زندگی می شوید.

ترس چیست؟

حتما شما هم در شرایط مختلف و به شیوه های متفاوت، ترس را تجربه کرده اید. مثلا وقتی پلیس می بینیم می ترسیم، وقتی در خانه یا ماشینمان راقفل می کنیم از ترس چند بار آن را چک می کنیم تا مطمئن شویم بسته است، وقتی کارت بانکی مان را می کشیم چندین و چند بار رسید آن را چک می کنیم تا از تعداد صفرها و درست کشیدن مبلغ اطمینان پیدا کنیم.

هیچ ایرادی ندارد. ترس طبیعی است. در جایی نقل قولی را خواندم که « انسان، خدای ترسو است. » به این معنی که انسان توانایی خدا شدن را داشت فقط جرئت و جسارت خدا را نداشت.

میلیون ها سال قبل، ترس هشداری جدی برای اجداد ما بود. برای اینکه بتوانند خودشان را در برابر خطراتی مانند شکار و طعمه شدن که به صورت طبیعی در محیط زندگیشان وجود داشت حفظ کنند از این حربه استفاده می کردند. در واقع ترس پرهیزی بود برای آن ها که در محدوده امن خودشان و در غارها بمانند یا از ترس حمله حیوانات وحشی به بالاترین شاخه درخت ها پناه ببرند. بعدها همین تر باعث شد بتوانند با استفاده از خلاقیت و استعدادهایشان برای دفاع از خود، سلاح و سرپناه بسازند، وسایل مختلفی را اختراع کنند و از ترسشان در جهت بهبود کیفیت زندگیشان بهره ببرند.

بنابراین ترس نه تنها احساسی طبیعی است بلکه مفید هم هست. تنها مشکلی که وجود دارد این است که بقای ما برای مغزمان اولویت دارد و همین نکته مانعی می شود بر سر راه اقدامات و تلاش هایی که برای رشد و پیشرفتمان ضروری است.

مثلا هنگامی که می خواهیم در محیط دانشگاه در جمعی حاضر شویم و کنفرانسی را ارائه بدهیم چون می خواهیم تجربه جدیدی کسب کنیم مغز احساس خطر میکند و ترس و اضطراب به سراغمان می آید. در صورتی که می خواهیم کار مفیدی انجام دهیم.

پس ما نباید به ترس ها اجازه بدهیم که روح و روان ما را آزرده کنند چون هیچ چیز در این دنیا باارزش تر از ما نیست.

ترس، احساس انتظار همراه با نگرانی، بیم و هراس است. ترس همراه با ترشح آدرنالین و علائم فیزیکی مشخصی مانند افزایش ضربان قلب، افزایش دمای بدن و سیخ شدن موهای بدن بروز می کند. البته این علائم بسته به موقعیت ترسناکی که در آن قرار می گیریم به صورت ناخودآگاه ظاهر شده و متفاوت است.

ترس مانعی برای تغییر

اکثر ما به ماندن در همان جایگاهی که داریم بسنده کرده ایم و برای رسیدن به شرایط دلخواهمان تلاش نمی کنیم. بارها برایمان پیش آمده است که علی رغم ناراضی بودن از وضعیت فعلی مان به ماندن در آن محیط قانع شده ایم و وقتی به گذشته نگاه کرده ایم متوجه شده ایم که سال های عمر و جوانی مان ماحصل ارزشمندی برایمان نداشته است. اما باز هم با این وجود به خاطر ترس، برای تغییر اقدام نکرده ایم.

ترس از حرف مردم، از شکست خوردن، از خودخواه به نظر رسیدن و …

ترس در همه جنبه های زندگی ما وجود دارد. این ترس نامرئی مانند دیواری سد راه موفقیت هایمان شده است و باعث می شود نتوانیم واقعیت ها را ببینیم.

ترس به ما می گوید حساس هستیم و قدرت ریسک کردن نداریم؛ می گوید لازم نیست بیشتر از این توقع داشته باشیم و باید خدا را بابت اینکه آخر ماه حقوق بخور و نمیری می گیریم شکر کنیم و ما تا زمانی که نخواهیم واقعیت ها را ببینیم در همین شرایط باقی می مانیم.

در حالی که ترس ها پیامدهایی هستند که ما را به قوی تر شدن، رشد کردن و کسب موفقیت دعوت می کنن و به شرط اینکه به تلقین های منفی ذهنمان توجه بیش از حد نشان ندهیم می توانیم استعدادهایمان را کشف کنیم و پرورش بدهیم و در نتیجه دستاوردهای بزرگی داشته باشیم.

ترس بیش از هر عامل دیگری در دنیا، افراد را به زانو درمی آورد و شکستشان می دهد. 

امرسون

ترس، روشنگر راه

اگر با دید دیگری به ترس ها نگاه کنیم و مبدا و ریشه آن ها را مشخص کنیم، متوجه می شویم که ترس ها نیروهایی هستند که می توانند ما را به اهدافمان برسانند. آن ها همچنین می توانند کاری که باید انجام دهیم را به ما نشان دهند. کاری که می توانیم از آن چیزی یاد بگیریم و انجامش می تواند ما را به سطح جدیدی منتقل کند و فرصت ها و دریچه های جدیدی را به روی ما بگشاید که زمینه رشد و پیشرفتمان فراهم شود.

با هر تجربه ای که در طی آن به راستی با ترس مواجه می شوید، جرئت، قدرت و اعتماد به نفستان بیشتر می شود.  

النور روزولت

پاداش های نهفته در دل ترس

ترس های ما ریشه در مسائل مختلف و انواع گوناگونی دارند. مانند ترس از ارتفتع، ترس از قرار گرفتن در محیط بسته، ترس از حشراتی مانند سوسک و ملخ

اما در اینجا بیشتر می خواهیم به ترس از روبرو شدن با مسائل جدید بپردازیم.

سال ها پیش هنگامی که در دوران راهنمایی تحصیل می کردم؛ با وجود اینکه درسم خوب بود، هنگامی که معلم سوالی می پرسید و باید به صورت شفاهی جواب می دادیم، ترس از مسخره شدن و یا مورد قضاوت قرار گرفتن توسط دیگران مانع جواب دادنم به سوالات می شد و همین مسئله به شدت مرا آزار می داد و تا حدودی باعث کاهش اعتماد به نفسم شده بود. اگر می توانستم با آن ترس روبرو شوم، مسلما پاداش بزرگی در انتظارم بود.  

این ترس ها هستند که به ما می گویند برای کسب آنچه لیاقتش را داریم باید با آن ها روبرو شویم.

پس اگر در درون خود از چیزی می ترسید، روبرو شدن با آن، فرصت رشد و پیشرفت چشم گیری را برایتان به ارمغان خواهد آورد.

ترس و نگرانی، سریع تر از کار، انسان را هلاک می کند.

ناپلئون هیل

واکنش ما در برابر ترس

کارن هورنای، نظریه پرداز بزرگ روانکاوی معتقد است که مردم در برابر ترس، سه نوع واکنش دارند

1. دور شدن از ترس

بیشتر افراد از روبرو شدن با ترسشان دوری می کنند و روان شناسان این اجتناب یا انکار ترس را سرکوب می نامند.

ما بسیاری از استعدادها و قابلیت های درونی خودمان را به دلیل ترس سرکوب می کنیم و این گونه فرصت رشد و تکامل را از خودمان می گیریم. البته عواقب دور شدن از ترس و اجتناب از آن، می تواند به صورت روان رنجوری و روان پریشی در شخص ظاهر شود.

2. مبارزه با ترس

گاهی اوقات با مبارزه با ترس می توانیم به آن غلبه کنیم اما در این صورت نمی توانیم به ریشه های ترسمان دست پیدا کنیم.

3. حرکت به سوی ترس

وقتی به سمت ترس هایمان حرکت کرده و قدم بر می داریم، با آن ترس و ریشه اش آشنا می شویم.

در این حالت باید به آن ترس توجه کنیم و با آن بمانیم و یاد بگیریم مناسب ترین واکنش به آن کدام است و مدام از خود سوال بپرسیم که وقتی می ترسیم چه اتفاقی می افتد؟ چه احساسی داریم؟ چه چیزی از ترسمان یاد می گیریم؟

وقتی این چنین با ترسمان مواجه می شویم بیشتر اوقات ترسمان ناپدید و ذهنمان شفاف و روشن می شود.

برای پیروز شدن در برابر ترس هایمان چه کنیم؟

به بهترین و بدترین اتفاقی که می تواند برایتان بیافتد فکر کنید و آن ها را یادداشت کنید

به عنوان مثال می خواهید به کسی پیشنهاد ازدواج بدهید و یا درخواست افزایش حقوق از مدیرتان دارید. اگر پیشنهاد ازدواجتان را رد کنند و یا مدیر از کار اخراجتان کند، چه مشکلاتی برایتان پیش خواهد آمد، چه چیزی را از دست می دهید، با چه چالش هایی روبرو می شوید. حال بهترین اتفاقی که ممکن است رخ بدهد را در نظر بگیرید. اگر فرد مورد نظر پیشنهاد ازدواجتان را بپذیرد زندگی عاشقانه ای را آغاز خواهید کرد و اگر با درخواست افزایش حقوقتان موافقت شود انگیزه بیشتری برای انجام وظایفتان می گیرید.

بدین ترتیب وقتی جنبه مثبت ترستان را در برابر جنبه منفی اش قرار می دهید نه تنها ترستان کمتر می شود بلکه تمایل و اشتیاقتان برای حرکت به سمت آن و اقدام علیه ترس بیشتر می شود.

مراقب محدودیت های خود ساخته باشید

اکثر افراد چهارچوب ها و محدودیت هایی در ذهن خود دارند که باعث می شود برای تغییر وضعیت زندگیشان اقدام نکنند. لازم است بدانید که این محدودیت ها ساخته و پرداخته ذهن خودمان هستند و اغلب اوقات واقعیت ندارند. اگر برای بهبود و تغییر در زندگی اقدام کنید مطمئن باشید همه مسائل در مسیر پیشرفت شما مهیا خواهد شد.

در تمام عمر درازی که داشتم، نگران چیزهای بسیاری بودم که بیشتر آن ها هرگز اتفاق نیفتاد.

مارک تواین

تلاش کنید

اگر مدام بنشینید و برای تغییر برنامه ریزی کنید و هیچ اقدامی صورت ندهید هیچ تغییری در زندگی شما ایجاد نخواهد شد. همه ترس ها همچنان باقی می مانند و شما نمی توانید آنچه می خواهید را بیابید. همت کنید. پس از برنامه ریزی باید نخستین قدم ها برداشته شود. اگر قدم اول را برای تغییر بردارید قدم های بعدی با آسانی بیشتری برداشته خواهند شد.

به دل ترس ها بزنید

اجتناب از ترس ها ممکن است بهای زیادی برای ما به همراه داشته باشد. اگر نخواهیم با ترس هایمان روبرو شویم و اگر علی رغم ترس، دست به اقدام نزنیم؛ تمام فرصت های خودمان را برای دستیابی به پیشرفت های بزرگتر و بیشتر از دست می دهیم. استعدادها و نبوغ ذلتی خودمان را در نطفه خفه می کنیم و محصول یان زندگی چیزی به جز حسرت و پشیمانی نخواهد بود. ما انسان ها جانشین های خدا روی زمین هستیم و از روح او در ما دمیده شده است پس تا حدی از قدرت های خدا در وجودمان داریم و می توانیم در مسیر تحقق اهداف و رویاهایمان، موانع را با صبر و بردباری پشت سر بگذاریم چون خدا پشتیبان ماست.

اهمال کاری یا غول مرحله آخر؟

اهمال کاری یا غول مرحله آخر؟

زمانی که مدرسه می رفتم یکی از مشکلاتی که همیشه با آن دست و پنجه نرم می کردم، انجام دادن تکالیف درس ریاضی ام بود.

با اینکه عادت داشتم وقتی از مدرسه برمیگردم، اول تکالیفم را انجام دهم و برای این کار لیستی از تکالیف روزانه ام تهیه می کردم ولی متاسفانه، ریاضی همیشه مهجور واقع می شد و آخر لیست قرار می گرفت.

برعکس تعبیری که معلمان برای این درس به کار می بردند و آن را شیرین می نامیدند؛ این درس برایم حکم غول مرحله آخر را داشت. از این رو به خاطر احساس بدی که به انجامش داشتم یا ترس از اینکه نکند نتوانم مسئله ها را حل کنم تا جایی که می توانستم انجام دادنش را به تعویق می انداختم. گاهی آن قدر برای نوشتن چند تمرین کوچک ریاضی تعلل می کردم که زمان از دستم در می رفت و بعد به خاطر انجام ندادنش استرس می گرفتم و حتی گاهی خودم را سرزنش می کردم.

اما بعد از پایان دوره راهنمایی و احساس بدی که به این درس پیدا کرده بودم با کمک مادرم تصمیم گرفتم رویه ام را عوض کنم و به قول برایان تریسی اول بزرگترین قورباغه ام را قورت بدهم و بعد به سراغ کارهای دیگر که معمولا انجامشان برایم آسان تر بود، بروم.

حتما شما هم در طول زندگیتان قول های زیادی به خودتان داده اید مانند: از این شنبه ورزش را شروع می کنم، آخر هفته اتاقم را مرتب می کنم یا بالاخره آخر ماه تکلیفم را با رئیسم مشخص می کنم. اما چرا هیچوقت آن شنبه، آن آخرهفته و آن روز طلایی فرا نمی رسد تا قول هایمان را عملی کنیم؟

چون اکثر انسان ها می خواهند با انجام دادن همان کارها و عادات قبلی خود، نتایج متفاوتی بگیرند و همین موضوع برایمان باعث اهمال کاری و تنبلی شده است.

اهمال کاری چیست؟

بین شما و کاری که باید انجام دهید مانعی وجود دارد به اسم اهمال کاری که مانند علف هرز رشد می کند و مانع از پیشرفت و توسعه فردی تان می شود. مانعی که هر کار مفرح یا غیر مفرحی را پیش رویتان می گذارد تا از انجام کارهای اصلی  و مسئولیتتان فرار کنید.

اهمال کاری یعنی به تعویق انداختن کاری که تصمیم به انجام آن گرفته ایم و می دانیم که برای آینده ما ثمربخش است و هم چنان آگاهیم که اگر آن کار را در زمان معین خودش انجام ندهیم باید در آینده ای نه چندان دور، ضررهای زیادی را متحمل شویم.

چرا اهمال کاری می کنیم؟

چون این کار برای مغزمان بسیار لذت بخش است. مغز ما وظیفه ای دارد به اسم حالت موجود؛ یعنی دوست دارد همیشه وضعیت  ما را در  همان حالتی که هستیم حفظ کند و به صورت پیش فرض راحتی را انتخاب می کند. در نتیجه برای انجام کارهای سخت تر تنبلی می کنیم یا کارهایی که قصد انجام دادنشان را داریم به بعد موکول می کنیم و یا آن ها را با کارهای آسان تر و لذت بخش تر جایگزین می کنیم.

اهمال کاری یعنی کارهایی که انجام دادنشان لذت بیشتر و زحمت کمتری دارد.

آیا شما هم اهمال کار هستید؟

لزوما نباید آدم تنبلی باشیم که تن به اهمال کاری بدهیم. شما می توانید مدیر موفق یک مجموعه باشید اما گاهی اوقات کارهایی را انجام دهید که می دانید الان زمان مناسبی برای انجام دادن آن ها نیست.

اهمال کاران درگیر رفتارهایی تکرار شونده و مشابه هستند که از طریق این رفتارها به راحتی می توان بهانه های آن ها را کنار زد و متوجه اهمال کاریشان شد.

1. فرار کردن از کارهای ضروری و مهم

فرد اهمال کار معمولا کارهای ضروری و مهم را به بهانه انجام کارهای غیرضروری به تاخیر می اندازد . هرچه به موعد تحویل کار نزدیک تر می شود، با یک دنیا کار عقب افتاده و تلنبار شده روبرو می شود که به سبب عجله و عدم تمرکز نمی تواند از نهایت توان خود برای ارائه کارش استفاده کند و کار با کیفیتی را تحویل نمی دهد. در هر دو صورت خودش را سرزنش می کند و به خودش قول می دهد که در دام اهمال نیفتد اما این چرخه مدام ادامه پیدا می کند و باعث شرمساری، بیزاری از خود و خودسرزنشی می شود.چرا که همواره به خود و دیگران قول می دهد اما به آن پایبند نمی ماند و علاوه بر آن می بیند که ماحصل کارش از چیزی که می توانست باشد به مراتب ضعیف تر است و منجر به حس بی ارزشی و کاهش اعتماد به نفس می شود.

هم چنین این نکته باعث می شود فرد به جایگاهی که در آن قرار دارد بسنده کند. ممکن است دارای جایگاه بالایی باشید و خیلی ها آرزوی جایگاه شما را داشته باشند اما به علت اینکه توان تان بیشتر است لیاقت رسیدن به جایگاه بهتری را دارید ولی با تنبلی و پشت گوش انداختن کارها فعلا در همین جایگاه مانده اید.

2. ترس از شکست و کمال طلبی

کسانی که اهمال کار هستند به جای پذیرفتن ریسک شکست و آماده شدن برای آن، شرایط را به گونه ای تغییر می دهند که موفقیتشان غیر ممکن شود. این افراد به علت نداشتن اعتماد به نفس کافی و یا کمال طلبی بیش از حد در شروع کردن کارها به اهمال کاری می پردازند. آن ها همواره منتظر رسیدن بهترین زمان و مکان برای شروع کارها هستند و به این بهانه نمی توانند کاری را به موقع انجام دهند.

البته انجام دادن کار با کیفیت مناسب خیلی خوب است به شرط اینکه کمال طلبی بهانه ای برای اهمال کاری و انجام دادن کارهای مهم نشود.

احمقانه است که از چیزی که نمی توانی دوری کنی ترس داشته باشی.

پابلیوس سیروس


3. توجیه با دلایل به ظاهر منطقی

اهمال کاران معمولا برای اهمال کاری هایشان، دلایل به ظاهر منطقی و قانع کننده ای دارند و به هر طریقی خودشان را توجیه می کنند. در حالی که خوب می دانند تمام این حرف ها بهانه است و در واقع سرشان را با انجام دادن کارهای غیرضروری که همیشه وقت برای انجامش هست گرم کرده اند.

  • به طور کلی دو نوع اهمال کاری داریم
  • نوع اول

کاری که در زمان مشخصی باید انجام شود و با نزدیک شدن به آن زمان دچار استرس و اضطراب می شویم. مثلا درس خواندن را به تعویق می اندازیم تا شب امتحان و هرچه به موعد امتحان نزدیک تر می شویم به استرس و اضطرابمان افزوده می شود.

  • نوع دوم

وقتی که تصمیم به انجام کار مشخصی می گیریم، مانند مطالعه یک کتاب خاص یا تغییر رژیم غذایی. اما چون زمان خاصی برای انجام این کارها در نظر نمی گیریم و در واقع فشار و استرسی را تحمل نمی کنیم؛ انجام دادنشان را مدام عقب می اندازیم. این حالت از حالت اول خطرناک تر است چون در دراز مدت احساس ناامیدی و نارضایتی از خود و زندگیمان پیدا می کنیم.

اهمال کاران استرسی بهتر از اهمال کاران بدون نگرانی هستند.

اهمال کاری و بهانه جویی

اگر شما هم از کسانی هستید که اهمال کاری مثل بختکی روی زندگیتان افتاده و آن را به آهستگی و انفعال کشیده است ؛ بهتر است در ابتدا با بهانه هایی که اهمال کاران هنگام رویارویی با اشتباهاتشان از آن ها استفاده می کنند آشنا شوید تا دفعه بعدی راحت تر بتوانید مچ خود را در زمان انجام این کار بگیرید.

1. وقت کافی برای انجام کارم را ندارم

این افراد اهمال کاری را نوعی شکست و  ضعف در مدیریت زمان می بینند در حالیکه اهمال کاری نوعی شکست در تسلط بر خود و خود نظم دهی محسوب می شود. زمانی که فرد نمی تواند خودش را کنترل کند و به اصولی که برای خودش معین کرده پایبند بماند. در واقع اهمال کاری شکافی بین تصمیم و عمل است. وقتی فرد می داند باید چه کاری انجام بدهد اما نمی تواند انجام دادن آن را شروع کند. مثلا می داند که باید مقاله اش را بنویسد و روی سایت بگذارد اما زمانی که لپتاپش را روشن می کند، حس می کند پوشه فیلم هایش به هم ریخته است و نیاز به یک سازمان دهی اساسی دارد.

2. درست است که برای مطالعه درسم وقت نمی گذارم اما در عوض اتاقم را مرتب می کنم.

در این اوقات فرد برای فرار از فعالیت اصلی، برای خود کاری را می تراشد که حتی این کار می تواند جذاب و مفرح نباشد و صرفا یک بهانه است تا خودش را سرگرم کند.

3. باور اینکه کارم را به تعویق نمی اندازم بلکه کمی تامل می کنم تا بهتر انجامش دهم.

اشتباه این افراد این است که تامل کردن را با اهمال کاری هم معنا درک می کنند. اما واقعیت این است که تامل کردن تلاشی برای حل مسئله است که نهایتا منجر به پیشرفت می شود و بازده را افزایش می دهد؛ در حالیکه اهمال کاری یک راه منفعلانه است برای فرار از رویارویی با فعالیت اصلی و بازده را به صفر نزدیک می کند.

4. زندگی کوتاه است  و نباید با انجام کارهای خسته کننده، خودمان را از لذت آن محروم کنیم.

باور دیگر این افراد این است که کارهایشان را انجام نمی دهند چون برایشان لذت بخش نیست در صورتی که باید از عمر یکی دو روزه دنیوی لذت برد.

لذت بردن از اوقات فراغت و انجام فعالیت های مورد علاقه وقتی حقیقی است که در پس آن عذاب وجدان ناشی از کارهای انجام نشده وجود نداشته باشد. اصولا اهمال کاران از انجام کاری که باید انجام بدهند سرباز می زنند و به فعالیت های مورد علاقه شان می پردازند اما هیچگاه خوشحال و شاد نیستند چرا که همواره با استرس ناشی از کارهای عقب افتاده دست به گریبانند.

پیامدهای اهمال کاری

اهمال کاری نقش یک سرطان بدخیم را در بدنه زندگی ما بازی می کند که اگر به موقع جلوی آن را نگیریم می تواند ما را تا رخوتی عمیق پیش ببرد. این احساس رخوت و پوچی مانع بروز استعدادهایمان و کسب موفقیت و پیشرفت می شود.

وقتی انجام دادن کاری را پشت گوش می اندازیم، احساس رضایتمندی از خودمان کمتر می شود و موضوعی که نسبت به آن اهمال کاری می کنیم برایمان بزرگ و بزرگ تر جلوه می کند و ما نیز ترسوتر خواهیم شد.

اگر اهمال کاری کنیم بدون هیچ تردیدی، استرس و اضطراب را با خودمان همراه می کنیم چون نگران زمان انجام دادن کارهای عقب افتاده مان هستیم.

اگر در انجام کاری که مربوط به دیگران است اهمال کاری کنیم علاوه بر اینکه باعث ایجاد مشکل برای آن ها خواهیم شد، با رنجاندن آن ها از خودمان دورشان می کنیم.

اهمال کاری مدام باعث می شود شرایط را تغییر ندهیم و فرصت های بهتر زندگی را به راحتی از دست بدهیم و به مرور احساس پوچی و افسردگی کنیم.

راهکارهای مقابله با اهمال کاری

برای ترک یک عادت منفی اولین قدم این است که بپذیریم به آن عادت مبتلا هستیم و بعد از پذیرش به دنبال راهی برای خلاص شدن از آن باشیم. در زیر راهکارهایی برای مقابله با اهمال کاری را بیان کرده ایم تا با انجام دادن آن ها، همه راه های فرار را به روی خودمان ببندیم و بازدهی خودمان را در انجام کارها افزایش دهیم.

1. ورزش، دوست سلامتی و دشمن اهمال کاری

با ورزش کردن می توانیم خودمان را از سستی و رخوت نجات دهیم. یکی از فواید ورزش کردن بالا بردن اعتماد به نفس است که منجر به بالا رفتن سطح خودباوری و کاهش به تعویق افتادن کارها می شود.

2. یاد گرفتن اولویت بندی یک نکته مهم است

همه ما در طول روز مجبور هستیم کارهایی را انجام دهیم اما نکته مهم اولویت بندی این کارهاست که بدانیم کدام ها اولویت بیشتری برای انجام دادن دارند. اگر ترتیب اجرای کارها بر اساس اولویت هایی باشد که از قبل تعیین شده اند تا حد زیادی از اهمال کاری جلوگیری می شود.

شما فقط با مدیریت آن چه که انجام می دهید و زمانی که آن را انجام می دهید می توانید باعث افزایش بهره وری خودتان و حرکت به سمت اهدافتان شوید. 

برایان تریسی

3. از قانون 20 – 80 یا اصل پارتو استفاده کنید

این قانون تکراری اما طلایی به این نکته اشاره دارد که 80% نتایج فعلی زندگی شما، نتایج 20% تلاش هایی است که کرده ای.

شگفت انگیزی این مطلب اینجاست که ما در انجام همان 20% هم اهمال کاری می  کنیم چون این قانون را وارونه کرده ایم.

چیزی که باعث اهمال کاری می شود این است که اغلب مردم زمانشان را صرف انجام 80% کارهای بیهوده می کنند.

پس اهمیتماجرا در این است که 80% کارهای بی اهمیت و 20% کارهای مهم را شناسایی کنیم و به کمک این قانون بتوانیم از به تعویق انداختن کارهای ضروری جلوگیری کنیم.

4. از عوامل وسوسه انگیز دوری کنید

تلویزیون، گوشی موبایل و شبکه های اجتماعی از عوامل اصلی و وسوسه انگیزی هستند که ما را از اهدافمان دور می کنند و قرار گرفتن در معرض یکی از آن ها حتی اگر از آن ها استفاده نکنیم باعث کاهش عملکرد ما به میزان 20% خواهد شد.

5. عادت های خوب برای مقابله با اهمال کاری ایجاد کنید

همان طور که اهمال کاری های مکرر باعث ایجاد عادت همیشگی برای انجام این کار می شود، به موقع انجام دادن کارها نیز می تواند به عادتی خوب و همیشگی تبدیل شود.

هم موفقیت و هم شکست تا حد زیادی نتیجه عادت هستند ناپلئون هیل

6. به جای انجام دادن کارهای بزرگ آن ها را به تکه های کوچکتر تبدیل کنید

همان طور که از قدیم گفته اند« سنگ بزرگ علامت نزدن است» برای اینکه انگیزه کافی برای انجام کارها را داشته باشیم بهتر است آن ها را به بخش های کوچکتر تقسیم کنیم تا از به سرانجام رسیدن آن ها اطمینان حاصل کنیم.

7. به نتایج و تبعات اهمال کاری فکر کنید

همیشه سعی کنید خودتان را در آینده تصور کنید وقتی مجبور هستید فشار و استرس زیادی را تحمل کنید تا کاری را در دقیقه 90 به پایان برسانید همزمان با اینکه خودتان را سرزنش می کنید.

البته خیلی اوقات همان انجام کار در دقیقه 90 هم بی فایده است و باعث وارد شدن ضررهای جبران ناپذیری به زندگیتان می شود.

در پایان شما می توانید با در نظر گرفتن پاداشی برای خود، همواره خودتان را تشویق به انجام دادن کارها در زمان معین کنید. این کار به شما انگیزه و قدرت خواهد داد تا کارتان را ادامه دهید.

البته از ارتباط با افرادی که به شما انگیزه می دهند تا کاری را انجام دهید و روحیه خوبشان می تواند به شما سرایت کند؛ غافل نشوید چرا که  رفتار شما به طور کلی میانگین رفتار 5 نفری است که با آن ها معاشرت می کنید.

با حسن جویی، خلاف جریان جامعه شنا کنید

با حسن جویی، خلاف جریان جامعه شنا کنید

حدود یک سال است که در شرکتی مشغول به کار هستم. بعد از تحصیلات دانشگاهی، هرچه به دنبال شغلی مرتبط با رشته تحصیلی ام گشتم، بیشتر و بیشتر ناامید شدم. تا جایی که به طور کل، اینکه بخواهم در رشته خودم کار کنم را فراموش کردم. البته ناگفته نماند که علاقه نداشتنم هم روز به روز بر شدت ناامیدی ام می افزود. تقریبا دو سال بعد از فارغ التحصیلی، زمانی که کمتر از همیشه به دنبال پیدا کردن شغل مناسب بودم با یک پیشنهاد کاری روبرو شدم که در آن زمان برایم بهترین موقعیت بود. به رشته تحصیلی ام هیچ ربطی نداشت و لازم نبود تخصص خاصی داشته باشم. فقط کمی اعتماد به نفس لازم داشت تا بتوانم سریعا کار جدید را یاد بگیرم و بتوانم در آن محیط بمانم. خوشبختانه مدت زمان آموزشم یک هفته طول کشید و توانستم رضایتشان را جلب کنم و کارم را به طور رسمی از خرداد ماه گذشته شروع کردم.

اما مسئله ای که این داستان را به خاطرش تعریف کردم چیز دیگری است. نمی دانم در تمام محیط های کاری این گونه است یا فقط در محیط کار من. اگر در تمام محیط های کاری است که واقعا برای این طرز فکر متاسف هستم و امیدوارم به زودی بتوانیم تغییرش بدهیم و اگر این نکته فقط در محیط کار من اتفاق می افتاده، اینجا هستم تا مسئله را بازگو کنم و موضوع را با هم بررسی کنیم.

مثل تمام محیط های کاری دیگر، در محل کار من هم مشکلات و مزایا با هم درآمیخته اند.ساعت کاری مناسب و حقوق پایین، محیط ساکت و آرام و محل کار دور از منزل و از این دست مزایا و معایب که در نهایت زور یکی بر دیگری می چربد و باعث می شود دست به انتخاب بزنیم.

اما مسئولیت هایی که بر عهده من بود.

در ابتدا به عنوان کمک حسابدار استخدام شدم و بعد کم کم به خاطر حجم کارها مجبور شدم هر کار دیگری که سر و کله اش در کنار کارم پیدا می شد را یاد بگیرم و انجام دهم مانند انبارداری، تحویل مرسولات و بارها، منشی گری و…

خب همان طور که مشخص است بعد از مدتی به علت حجم بالای کارها و گاهی مشغله های شخصی، کاری فراموش می شد یا به تعویق می افتاد و با دلخوری های رئیسم روبرو می شدم.

به نظر خودم طبیعی می آمد که ناراحت باشم و احساس خوبی به محل کارم نداشته باشم. چرا که اکثر اوقات سعی می کردم تمام کارها را به نحو احسن انجام دهم و بابت انجام دادن درست آن ها تشویق و یا تحسینی در کار نبود. اما کافی بود یک کار دیر یا نادرست انجام شود آنوقت بود که باید خودم را برای گلایه های رئیس آماده می کردم.

به هر حال هر چه که بود احساس رضایت نداشتم و دلم نمی خواست آن جا کار کنم. تا اینکه در اسفند ماه با پیشنهاد کار جدیدی مواجه شدم.

روزی که مسئله را با رئیس سابقم در میان گذاشتم و گفتم می خواهم از اینجا بروم، حرفی را شنیدم که باور نمی کردم رئیسم گفته باشد، انگار تازه متوجه شده باشد که در تمام آن مدت کارهایم را به خوبی انجام می دادم شروع به تعریف و تمجید از من کرد و می گفت با رفتن شما در روند پیشروی کارمان به دردسر می افتیم.

بماند که اتفاقات طور دیگری رقم خورد و من در آن شرکت ماندم اما چیزی که توجهم را جلب کرد حرفی بود که از رئیس بعد از نه ماه شنیده بودم. حرفی که فکر می کنم اگر زودتر گفته شده بود نتایج خیلی بهتری در پی داشت.

شوآب می گوید « همه توانم را به کار می گیرم تا شعله اشتیاق را در دل مردمم برافروزم. بزرگترین سرمایه من و بهترین راهی که برای زندگی ام برگزیده ام این است که قدر زحمات دیگران را بدانم و آن ها را تشویق کنم. هیچ چیز بیشتر از انتقاد بالا دستی ها و بزرگترها شوق حرکت را در آدمی نمی کشد. من هرگز از کسی انتقاد نمی کنم و ایمان دارم که باید به انسان ها شوق کار کردن داد. بنابراین همه سعی من این است که به جای خرده گیری و سرزنش در آدم ها دنبال نکته ای بگردم که قابل تشویق است. اگر از کار کسی خوشم بیاید از صمیم دل تشویقش می کنم و در ستایش از او حتی مبالغه هم می کنم.»

تمام ما انسان ها نیاز به تعریف و حسن جویی داریم تا حالمان خوب شود، کارمان را بهتر انجام دهیم، حس بهتری بگیریم اما از هم دریغش می کنیم. با اینکه هیچ هزینه ای ندارد. در طول روز هزاران بار از یکدیگر انتقاد می کنیم، د رحالی که می توانیم با حسن جویی اثر آن انتقاد را از بین ببریم و حال خوبی به طرف بدهیم اما بهانه می آوریم و می گوییم طرف مقابل ما حتی یک نقطه قوت هم ندارد. من چطور از اوتعریف کنم.

اگر از شما بخواهم بگویید آخرین بار چه کسی از شما تعریف کرد و کدام ویژگی های خوبتان را نام برد، چه مدت طول می کشد تا به یاد بیاورید؟ شاید باید خیلی فکر کنید. اما در مقابل اگر بپرسم آخرین دفعه ای که از شما انتقاد شد کی بود؛ فکر نمی کنم بیشتر از سه چهار ساعت از آن گذشته باشد.

همه ما استاد انتقاد کردن هستیم ولی وقتی می خواهیم از کسی تعریف کنیم، خوبی هایش را بگوییم و حسن جویی کنیم دست و پایمان می لرزد.

دلیل این امر این است که عزت نفسمان پایین است و توانایی هایمان را باور نداریم.

اگر عزت نفس بالایی داشته باشیم و توانایی هایمان را باور کنیم، دوست داریم دست دیگران را هم بگیریم و بالا بیاوریم و از آن ها حسن جویی کنیم اما از آن جایی که از خودمان مطمئن نیستیم سعی می کنیم با عیب جویی از دیگران، خودمان را قانع کنیم که آن ها هم مثل ما هستند. بنابراین تمام کار روزانه ما می شود انتقاد از دیگران و غر زدن و بهانه آوردن.

حسن جویی چیست؟

با نگاهی به رفتار شناسی ایرانی ها متوجه می شویم که انتقاد کردن پایه اکثر روابط در ایران است. اگر به جو موجود در اطرافمان نگاهی بیندازیم، متوجه می شویم که در صحبت های روزمره خود نیز به دفعات به انتقاد کردن از دولت و مردم و حتی نزدیکانمان می پردازیم. به نمونه های زیر توجه کنید:

دولت بنزین را گران کرد.

آمریکا کشورمان را تحریم کرد.

همسرم با من بدرفتاری می کند.

حال سوالی که در اینجا مطرح می شود این است که با توجه به وضعیت موجود، وظیفه ما چیست؟ آیا باید با این موج همراه شویم و شروع به انتقاد از دیگران کنیم یا در چنین وضعی که دیگران با انرژی های منفی حال یکدیگر را بد می کنند ما کاری متفاوت انجام دهیم وانرژی مثبت را انتقال دهیم؟

حسن جویی در واقع نقطه مقابل انتقاد است و همان طور که از اسمش پیداست یعنی تلاش کنیم در طرف مقابل نکته مثبتی را پیدا کنیم و آن را به او هدیه بدهیم. چون در جامعه ما کمتر این اتفاق می افتد، با انجام دادن این کار در روابط اجتماعی مان می توانیم یک سر وگردن از دیگران جلوتر باشیم.

حسن جویی برای ما چه فایده ای دارد؟

اولین فایده حسن جویی برای خودمان است.هدیه ای است که به دیگران می دهیم و در اصل خودمان از این هدیه سود می بریم.

برای اینکه دیگران دوستمان بدارند باید حس ارزشمند بودن به آن ها بدهیم. با حسن جویی و تعریف از دیگران کاری می کنیم که حس خوبی نسبت به خودشان پیدا کنند و حال هردویمان خوب می شود. این مهارت ارتباطی مهم باعث ایجاد رابطه، نزدیک شدن افراد به هم، از سر گرفتن معامله ها و … می شود. علاوه بر این ها با استفاده از این روش می توانیم خیلی راحت سر صحبت را باز کنیم.

حسن جویی راه رسیدن به خواسته های ماست بنابراین باید این مهارت را پرورش بدهیم.تحقیقات نشان داده وقتی از کسی حسن جویی می کنیم، فردی دلسوز، جذاب و فهمیده به نظر می آییم.

حسن جویی یا چاپلوسی؟

البته که حسن جویی با چاپلوسی متفاوت است. کسی که حسن جویی می کند از عزت نفس بالایی برخوردار است و یک واقعیت را ذکر می کند بدون اینکه برایش نفعی به همراه داشته باشد و نکته مهم تر اینکه برای این کارش دلیل می آورد. در مقابل، چاپلوسی نشات گرفته از ضعف افراد است و معمولا شخص چاپلوس به دروغ، سعی دارد به ستایش طرف مقابل بپردازد چون در این روند سودی عایدش می شود.

چگونه حسن جویی کنیم؟

اگر بخواهیم در جامعه، روابط خوبی شکل بدهیم و مهارت های اجتماعی مان را بالا ببریم، باید به جای عیب جویی و انتقاد از دیگران، حسن جویی را تمرین کنیم. تعریف و تحسین از دیگران به شرط آنکه صادقانه باشد تاثیرات خیلی خوبی روی دیگران دارد.

شاید با خود بگویید طرف من خصوصیت خوبی ندارد اما باید بگویم هر انسانی حداقل یک ویژگی یا خصلت خوب دارد، فقط باید دقت کنیم و بهتر ببینیم. حتی اگر هیچ حسنی ندارد به ظاهرش توجه کنید؛ اگر از ظاهرش نتوانستید یک خصوصیت خوب پیدا کنید به رفتارش دقت کنید حتما در اخلاق یا رفتارش صفت خوبی را پیدا خواهید کرد.

 واضح است که همیشه عیب جویی کردن و دیدن بدی های دیگران بسیار راحت تر از دیدن خوبی های آن هاست. حتما شما هم داستان معروف حضرت عیسی(ع) را شنیده اید که نقل می کنند: روزی آن حضرت با یارانشان در حال گذر از معبری بودند که چشمشان به جنازه سگی افتاد. یکی از یاران گفت « وای! چه بوی گندی» دیگری گفت « چه صحنه چندش آوری!» در همان حال که یاران آن حضرت داشتند از بدی های آن چه دیده بودند حرف می زدند؛ حضرت عیسی(ع) فرمودند« این سگ عجب دندان های تیز و سفیدی داشته است.»

وقتی می شود حتی در جنازه متعفن سگی، خوبی ها را دید خیلی عجیب است که ما نتوانیم از یک انسان تعریف کنیم و این یعنی هنوز درست دیدن را یاد نگرفته ایم.

پس دیدن زیبایی و نکته مثبت در هر فردی بیش از اینکه به طرف مقابل بستگی داشته باشد به دید ما بستگی دارد و فکر می کنم این شعر از مولانا مصداق خوبی برای صحه گذاشتن بر این مطلب باشد:

پیش چشمت داشتی شیشه کبود/ زان سبب دنیا کبودت می نمود

فرمولی عالی برای حسن جویی

فرمولی وجود دارد که با استفاده از آن می توانیم خیلی آسان از دیگران حسن جویی کنیم و ویژگی های خوب آن ها را بگوییم.

در مرحله اول، نام شخص را می گوییم. در مرحله بعدی از او تعریف می کنیم و در مرحله آخر، دلیل تعریفمان را بیان می کنیم.

دلیل اینکه در اولین مرحله از این فرمول، روی آوردن نام شخص تاکید می کنیم این است که اولا مهم ترین و دوست داشتنی ترین کلمه برای هر فرد در عالم، اسمش است و ثانیا با آوردن نام شخص، سعی در شخصی سازی تعریفمان داریم که باعث می شود او بداند این جمله را به همه نمی گوییم و ناخودآگاه حس خوبی نیز می گیرد.

و هنگامی که دلیل تعریفمان را برای شخص می گوییم متوجه می شود که چاپلوسی نمی کنیم.

رعایت چند نکته هنگام حسن جویی از افراد

1. صمیمانه و از ته دل باشد

چون در غیر این صورت افراد متوجه دروغ بودن آن می شوند و ارتباطشان را با شما قطع می کنند یا ارتباطی را شروع نکرده تمام می کنند.

2. برای بیان حسن جویی از کلمات مناسب استفاده کنیم

تصور کنید دوست شما دارد برای یک مهمانی آماده می شود، لباسی را می پوشد و نظر شما را درباره آن می خواهد و این در حالی است که آن لباس به دوستتان نمی آید. اگر شما فورا به او بگویید « این لباس اصلا بهت نمیاد» یا « این چیه خریدی؟» مسلما دوستتان از شما ناراحت می شود و احتمال دارد دیگر اصلا از شما نظر نخواهد.

اما اگر همین حرف را با کلمات مناسبی بیان کنیم مثلا بگوییم « فکر می کنم برای مهمونی امشب، فلان لباس مناسب تره» یا « با اون پیرهن قرمزه خوش تیپ تر دیده میشی» هم از دوستمان تعریف کرده ایم و هم او را نیازرده ایم.

3. حسن جویی دلیلی برای رسیدن به خواسته تان نباشد

افراد نباید فکر کنند که شما فقط وقتی از آن ها حسن جویی می کنید که می خواهید به هدفتان برسید. اگر این کار را به عادتتان تبدیل کنید خیلی بهتر است تا اینکه فقط مواقعی که کارتان گیر می کند به حسن جویی بپردازید.

4. در غیاب دیگران از آن ها حسن جویی کنید

مطمئن باشید وقتی از کسی در غیابش حسن جویی می کنید حتما به گوشش می رسد و از اینکه در حضور دیگران از او حسن جویی کرده اید خرسند و راضی می شود. تعریف از افراد در غیاب آن ها به مراتب تاثیر بیشتری از حسن جویی حضوری دارد.

5. حسن جویی غیابی را به گوش طرف برسانید.

اگر کسی در حضور شما از دوستتان حسن جویی کرد حتما به گوشش برسانید. در این مواقع اگر شما پیام را انتقال بدهید، دریافت کننده پیام به همان اندازه که از شخصی که حسن جویی کرده خشنود و خوشحال می شود از شما نیز خوشحال خواهد شد.

6. حسن جویی کشنده

حسن جویی کشنده یعنی کاری کنید که هرگز حسن جویی شما را فراموش نکنند. البته انجام دادن این کار برای بار اول دشوار است پس عجله نکنید. برای این مورد به یک کیفیت جسمانی یا شخصیتی خوب از افراد توجه کنید و سعی کنید آن مورد را تعریف کنید.

رعایت سه نکته در این جا ضروری به نظر می رسد:

نکته اول: این کار را حتما در خلوت انجام دهید چون ممکن است در حضور شخصی دیگر باعث برانگیخته شدن حسادت شود.

نکته دوم: بگذارید تعریفتان اصالت و واقعیت داشته باشد، پس حتما به موردی واقعی اشاره کنید. مثلا اگر فردی دستپخت خوبی ندارد و شما از آشپزی او تعریف کنید ممکن است فکر کند قصد مسخره کردنش را دارید.

برای اینکه بتوانیم موضوع مورد حسن جویی را راحت تر پیدا کنیم، می توانیم از یک ترفند استفاده کنیم. در این ترفند باید دقت کنیم و ببینیم کدام مسائل نزد شخص ارزشمندتر هستند و به همان ها اشاره کنیم.

نکته سوم: این نوع از حسن جویی باید حتما در حضور شخص انجام شود تا تاثیرگذاری درستی داشته باشد.

7. از رفتارهای خوب دیگران هر چند کوچک باشد قدردانی کنید

آن قدر تعریف نکرده و نشنیده ایم که احساس می کنیم این کار عجیب وغریب است. در صورتی که بسیار بدیهی و طبیعی است که به عنوان مثال از مادرمان که برایمان غذای خوبی پخته است قدردانی کنیم و یا از دستپختش تعریف کنیم یا حتی از شخصی در محیط کارش تعریف کنیم و او را بابت انجام دادن کارها تشویق کنیم. فقط در این صورت است که شخص با گرفتن انرژی مثبت می تواند کارها را با توان و انگیزه مضاعف پیش ببرد.

8. از دیگران به موقع حسن جویی کنید

به محض اینکه دیگران کار خوبی انجام دادند از آن ها تعریف کنیم و انجام این کار را به بهانه های مختلف به زمان دیگری موکول نکنیم.

9. شروع حسن جویی وتبدیل آن به عادت باید کم کم صورت بگیرد

اگر عادت به حسن جویی کردن نداریم باید این کار را کم کم شروع کنیم. چون به محض شروع کردن، احتمال دارد افراد حتی ما را مسخره کنند و سوال هایی بپرسند مثل اینکه « نکنه سرت به جایی خورده داری ازم تعریف می کنی؟» یا « باز دوباره پول میخوای که یاد ویژگی های خوب من افتادی؟»

پس، اگر افراد ما را به عنوان فردی که از دیگران تعریف می کند نمی شناسند باید کم کم این کار را انجام دهیم تا مقاومتی شکل نگیرد.

10. بدون نیاز به افراد از آن ها حسن جویی کنیم

زیبایی تعریف کردن از افراد در این نکته نهفته است که بدون نیاز، از آن ها حسن جویی کنیم.

کاملا طبیعی به نظر می رسد که وقتی من با یک نفر دیگر مثلاً می روم سر یک قراردادی و می خواهیم در یک رستورانی یک قرار کاری بگذاریم و یک قراردادی ببندیم مطمئناً آن شخص از من حسن جویی می کند. چرا؟

چون با من کار دارد، من با او کار دارم، کاملاً احترام همدیگر را نگه می داریم و از ویژگی های خوب همدیگر می گوییم اما هنر این است همانطور که از ویژگی های خوب یکدیگر می گوییم به ویژگی های خوب گارسون هم اشاره کنیم به ویژگی های خوب حسابدار یا مدیر آن رستوران هم اشاره کنیم با اینکه حتی به آن ها نیاز نداریم.

چقدر باید حسن جویی کنیم؟

دنیای اطراف ما پر از انتقاد است و در زندگی روزمره آن قدر مورد انتقاد قرار می گیریم که هر چقدر حسن جویی کنیم کم است. باید آن قدر این کار را انجام دهیم که موج انرژی مثبت آن به شنونده منتقل شود و تمام اطرافیان ما لذت ببرند.

حسن جویی باید خیلی خیلی بیشتر از انتقاد باشد به طوری که در هر شرایطی، هر اتفاق خوبی که رخ می دهد حسن جویی و تشکر کنیم و چقدر خوب است اگر این کار را در جمع انجام دهیم.

همان طور که می دانیم عیب جویی دشمن تراش است و حسن جویی دوست ساز.

فردی که توانایی دیدن نکات مثبت و بازگو کردن آن ها را دارد شخصیتی جذاب دارد و دیگران از هم صحبتی با او لذت می برند. اجداد ما به دلیل خطرات طبیعی که آن ها را تهدید می کرده منفی نگر و بدبین بوده اند و بدیهی است که نهادینه کردن حسن جویی که مغایر با اصل بدبینی و احتیاط است دشوار به نظر برسد اما با آموزش و تمرین می توان حسن جویی را به یک عادت تبدیل کرد.

زبان بدن

زبان بدن

یکی از روزهای فروردین ماه سال 97،در حال دیدو بازدید اقوام بودیم که گوشی موبایلم زنگ خورد.تلفن را جواب دادم و به صورت غیر مستقیم به یک جلسه دوستانه – کاری دعوت شدم.

آن زمان تقریبا دو سه سالی می شد که تب نتورک و بازاریابی های اینترنتی داغ شده بود و چون نتورکرها مدل دعوت کردن مشابهی داشتند میتوانستم حدس بزنم که برای چه کاری دعوت شده ام.

از روی کنجکاوی و البته با میل خودم،دعوت را پذیرفتم و قرار شد هفته بعد همدیگر را ببینیم.روزی که به محل قرار رفتم تصورم این بود که فقط با دوستم ملاقات خواهم کرد اما یکی از همکارانش که اتفاقا آقا بود نیز در محل حضور داشت.

زیاد احساس راحتی نداشتم و زمانی که روی صندلی نشستم،طولی نکشید که دست به سینه شدم و یک پایم را روی پای دیگر انداختم.

خلاصه به هر طریقی بود جلسه تمام شد و طی چند روز بعد، همکاری مان آغاز شد.

حدودا یکی دو ماه بعد که با همکاران صمیمی شده بودیم؛یک روز همان آقایی که همراه دوستم به محل قرار آمده بود؛به من گفت« شما روز اول که میخواستید وارد سیستم کار شوید،حالت تدافعی و گارد شدیدی داشتید و برای من خیلی سخت بود که بتوانم مسئله را طوری توضیح بدهم که آن حالت از بین برود ولی خوشبختانه موفق شدم.»

و من که از این حرف شوکه شده بودم،سریع پرسیدم چطور؟که در جواب، حالت نشستنم را برایم یادآوری کرد.

زبان بدن چیست؟

در باور عامه افراد، تنها زبانی که می توانند با استفاده از آن، مفاهیم را به دیگران منتقل کنند، زبانی است که با آن حرف می زنند. اما در اینجا می خواهیم برایتان از زبان دیگری صحبت کنیم که به آن زبان بدن، تن گفتار و یا در اصطلاح انگلیسی،Body Language می گویند.

زبان بدن به مجموعه ای از رفتارهای غیر کلامی و فیزیکی اطلاق می شود که فرد از طریق آن به صورت ناخودآگاه با دیگران،ارتباط برقرار می کند.

این رفتارها می توانند شامل طرز نشستن یا ایستادن، حرکات چهره،دست و پا، تکان دادن سر و یا لحن حرف زدن و تن صدا باشند.

واژه ها و کلمات عمدتا برای انتقال اطلاعات هستند در حالیکه زبان بدن برای ارائه نگرش های شخصی و نشان دهنده نظرات و احساسات واقعی فرد است.

زبان بدن مهارتی است که از آن می توان برای فهم و درک احساسات و رفتار افرادی که در اطراف ما هستند استفاده کرد.

همانطور که می دانیم ارتباطات خوب،پایه و اساس ارتباطات موفق هستند و یکی از ابتدایی ترین پیام هایی که همیشه در حال ارسال آن هستیم از طریق زبان بدن صورت می گیرد.پس اگر درباره آن به خوبی اطلاعات داشته باشیم؛می دانیم که هنگام ورود به یک جمع یا جلسه کاری،ظاهرمان،نوع پوشش،طرز راه رفتن و حرکات بدن می تواند تاثیر زیادی بر قضاوت دیگران از ما بگذارد.

حال که می دانیم زبان بدن قدرتمند وتاثیرگذار و امری ضروری و مهم در ارتباطات است،پس می توانیم با استفاده از آن کاری کنیم که افراد تا حد زیادی،پیامی که ما می خواهیم را دریافت کنند.البته باید به این نکته هم توجه کنیم که یادگیری زبان بدن،باعث می شود بتوانیم در رفتار خودمان هم دقیق تر شویم.

برداشت اولیه

ذهن همه ما به گونه ای طراحی شده که در اولین دیدار با یک فرد و در همان ثانیه های آغازین شروع به اسکن طرف مقابل کرده و در مدت زمانی اندک، او را مورد قضاوت قرار می دهد.البته ممکن است خیلی از افراد در همان نگاه اول چیزی نباشند که به نظر می رسند اما این ویژگی ذهن ماست که در فرایند تکامل باعث بقایمان شده و نسبت به نشانه های زبان بدن حساس و هوشیار است.

بیایید با خود روراست باشیم، همه ما در زندگی مان راجع به شخص دیگری،حداقل یک بار قضاوت کرده ایم و از خود پرسیده ایم

 آیا این فرد جذاب است؟

آیا برای بقای اجتماعی من فایده ای دارد؟

این سوالات در نگاه اول مشکلی ندارند و ما می توانیم به این غریزه توجه کنیم اما بهتر است که برای تصمیم گرفتن، تحت تاثیر این غریزه عمل نکنیم.چون در دنیای ما،همیشه افرادی هستند که سعی می کنند احساسات واقعی خود را نشان ندهند یا نشانه هایی را بروز بدهند که برخلاف واقعیت است و به عنوان مثال دو دسته مهم از این افراد می توان سیاست مدارها یا هنرپیشه ها را نام برد که هرکدام به اقتضای موقعیت اجتماعی خود دست به این حرکت می زنند.

یک مذاکره کننده قهار کسی است که در مذاکرات نباید ناراحتی،خوشحالی یا شگفتی خود را به راحتی نشان دهد و یا گاهی باید به صورت مصنوعی این احساسات را از خود بروز بدهد.

هنرپیشه ها هم با تمرین،مطالعه و تجربه به جایی می رسند که از زبان بدن برای باورپذیری نقش هایشان استفاده می کنند.

نکات مهم در یادگیری زبان بدن

همان گونه که قبلا گفتیم؛آن چه که ما در نگاه اول از افراد در وضعیت ها و شرایط مختلف می بینیم یا می شنویم لزوما نگرش حقیقی افراد نیست و باید برای اظهار نظر درست از سه قانون زیر پیروی کنیم:

قانون اول مجموعه حرکات باید در نظر گرفته شوند

از متداول ترین اشتباهاتی که می توانیم انجام دهیم این است که هر حرکت را جدا از سایر حرکات یا شرایط تعبیر کنیم.مثل خاراندن سر که می تواند به علت عرق کردن باشد و ما آن را اشتباها علامت دروغگویی در نظر بگیریم.

هر حرکت مثل یک واژه تنهاست و معانی متفاوت و متعددی دارد.پس برای درست فهمیدن زبان بدن طرف مقابل باید تمام حرکات را با هم و در کنار هم ببینیم و تفسیر کنیم.

زبان بدن پیچیده تر از آن است که بتوانیم با دانستن چند نکته رفتار طرف مقابل را بررسی کنیم باید چند حرکت و رفتار را همزمان بررسی کنیم.

قانون دوم به دنبال همخوانی بگردید

برای درک درست زبان بدن افراد باید حرکات و رفتار آن ها با کلامشان همخوانی و هماهنگی داشته باشد.البته از این نکته نمی توان غافل شد که تاثیر نشانه های غیرکلامی تقریبا 5 برابر کلام است.

قانون سوم حرکات شخص را در چهارچوبی که رخ می دهد بخوانید

به عنوان مثال شما در یک روز سرد برفی مذاکره ای با شخصی برگزار می کنید و آن فرد درآن جلسه  به به حالت دست به سینه می نشیند یا خمیازه می کشد.نمی توان از این نشانه ها آن طور برداشت کرد که فرد حالت تدافعی دارد و یا خسته و کسل شده است؛چون ممکن است آن رفتار و حالات به علت سردی هوا و نبود اکسیژن کافی در فضای موجود باشد.

کلید خواندن زبان بدن این است که ضمن گوش دادن به آنچه دیگران می گویند و توجه کردن به شرایط صحبتشان بتوانیم وضعیت عاطفی آن ها را درک کنیم.

زبان بدن چگونه احساسات و افکار ما را لو می دهد؟

میزان اثرگذاری ارتباطات ما از سه قسمت کلی تشکیل شده است:

  • کلام    
  • لحن صدا
  • زبان بدن    

طی تحقیقاتی که پروفسور آلبرت محرابیان انجام داده،مشخص شده است که از میان سه مورد فوق، سهم زبان بدن به مراتب از دو مورد دیگر بالاتر است. در این تحقیق سهم کلام %7،لحن صدا %38 و زبان بدن %55 ذکر شده است.

از این تحقیق میتوان نتیجه گرفت که اشارات بدن هر فرد،گویای وضعیت درونی اوست. این که موقعیت بدنتان را در برخورد با افراد چگونه تعیین کنید در چگونگی برداشت دیگران از شما تاثیر دارد.

زمانی در دانشگاه به خاطر مشکلی که داشتم نتوانسته بودم درسی را خوب بخوانم و نمره پایینی گرفته بودم. از قضا در آن زمان و شرایط به حدود یک تا یک و نیم نمره دیگر احتیاج داشتم تا معدلم به چیزی برسد که می خواستم. نمی دانم قسمت یار من بود یا شانس که استاد درس مربوطه برخلاف تمام سنوات تدریسش، زمانی را مقرر کرد تا دانشجویان به اتاقش بروند و اگر سخنی یا اعتراضی دارند بیان کنند.

من هم که به شدت محتاج این لحظه بودم با شنیدن این خبر مشتاق تر شدم.

در آن زمان دوستان خوبی داشتم که مطالعاتی در خصوص زبان بدن داشتند و از آن جایی که احتمال می دادم استاد خواسته ام را رد کند، از دوستانم تقاضای کمک کردم.

یکی از راهکارهایی که دوستانم به من دادند این بود که هنگام حضور در اتاق استاد، سرم را بالا بگیرم و کف دست هایم را به سمت بالا گرفته و نشان بدهم که هردوی این راهکارها حاکی از صداقت و وجود اعتماد به نفس در شخص است؛ و من هم با این روش موفق شدم.

آیا می توانیم زبان بدن را کنترل کنیم؟

در پاسخ به این سوال باید بگویم گاهی بله و گاهی خیر.

به عنوان مثال می توانید هنگام مذاکره ای حتی اگر حوصله تان سر رفته است، برای احترام گذاشتن به فرد مقابل، به چشم هایش نگاه کنید اما نمی توانید هنگام خشم یا عصبانیت از سرخ شدن ناخودآگاه چهره تان جلوگیری کنید.

این ویژگی زبان بدن مانند شمشیری دو لبه است؛چرا که هم شما را متوجه دروغگویی دیگران می کند و هم خودتان نمی توانید بسیاری از احساسات واقعی تان را مخفی نگه دارید. 

نشانه های زبان بدن

با وجود تفاوت های فرهنگی بسیار،اما نشانه های اصلی زبان بدن در همه اقشار و فرهنگ ها حدودا یکی است.مثلا همه افراد هنگام خوشحالی لبخند می زنند، برای نشان دادن حسن نیت و صلح جویی با یکدیگر دست می دهند، هنگام گیر افتادن در مسئله ای ناخوشایند با انگشتانشان بازی می کنند و از نگاه کردن به صورت طرف مقابل اجتناب می کنند.

نشانه های اشتیاق و علاقه در زبان بدن

بدن به سمت فردی که در حال صحبت با شماست متمایل می شود طوری که انگار بدنتان به سمت هم صحبتتان اشاره می کند.

ارتباط چشمی به صورت پیوسته وجود دارد و نگاه هوشیار حاکی از حضور ذهن شماست.

حرکات دست آزادانه و بیشتر نمایش کف دست است که صداقت را نمایش می دهد و هر از گاهی با تکان دادن سر،سعی می کنید صحبت های فرد مقابل را تایید کنید.

لبخند طولانی مدت دارید که سریع محو نمی شود و مصنوعی نمی خندید.

نشانه های کلافگی و عدم تمایل در زبان بدن

فرد به یک نقطه نامعلوم خیره می شود یا سرش پایین است.

به طور مداوم ساعت یا تلفن همراهش را چک می کند.

دست ها را مشت کرده یا با انگشتانش بازی میکند.

حالت دست به سینه دارد یا بدنش در حالت ایستاده یا نشسته به سمت مخالف شما متمایل است.

هر از گاهی نفس های عمیق می کشد که نشان دهنده خستگی و کسل شدن است.

از کجا می دانیم زبان بدن غریزی است؟

اگر به نوزادی با اخم نگاه کنیم و کلام محبت آمیزی مثل دوستت دارم را به او بگوییم،اولین واکنشی که نوزاد از خود نشان می دهد، گریه کردن خواهد بود.

یا اگر الان از شما بپرسیم وقتی دست به سینه می شوید،دست راستتان روی دست چپتان قرار می گیرد یا برعکس؛ تا قبل از اینکه این کا را انجام دهید نمی توانید به سرعت پاسخ بدهید. چون این ژست ژنتیکی است و یکی از این دو حالت برایمان آسان تر است.

البته این بحث که کدام حرکات اکتسابی بوده و به تدریج به عادت تبدیل شده اند و کدام حرکات ذاتی هستند، هنوز ادامه دارد.

همانطور که گفتیم مغز شگفت انگیز ما طوری طراحی شده است که کوچکترین نشانه هار ا می بیند و نسبت به آن ها حساس است و با توجه به آن نشانه ها، رفتار و حالات را برایمان تعبیر می کند. اما منظورمان این نیست که در رابطه با زبان بدن، امکان ندارد دچار برداشت اشتباه شویم بلکه فقط درصد خطای ما کمتر از زبان کلامی است.

روش هایی برای ارتقای زبان بدن مثبت

1.  محکم و با اعتماد به نفس دست بدهید

با این کار تصویری از یک فرد ثابت قدم و قابل اعتماد از خودتان ارائه می دهید.

2.  ارتباط چشمی را قطع نکنید

با برقراری ارتباط چشمی مناسب به طرف مقابل نشان بدهید که مرکز توجه شماست. برای این کار لازم نیست در تمام مدت صحبت به او زل بزنید.

اگر برای جمعی صحبت می کنید نگاهتان را بین آن ها تقسیم کرده و زیاد به زمین و یا برگه های روی میز خیره نمانید.

3.  سرتان را بالا نگه دارید و صاف بایستید

گردنتان را سفت نگه ندارید و  به سرتان طوری زاویه بدهید که برای نگاه کردن در چشمان فردی با قد متوسط، مجبور نباشید به بالا یا پایین نگاه کنید. با این کار قدرتمند، قابل اعتماد و مسلط دیده می شوید.

4.  به اشیاءتکیه ندهید

تکیه دادن حاکی از بی اعتنایی و احساس نا امنی است. هر زمان امکانش را دارید به یک حالت خوب بایستید، یک حالت خنثی و راحت را به خود بگیرید.

اگر مجبور هستید به چیزی تکیه بدهید، قوز نکنید.

 5. لبخند بزنید

لبخند به معنی حرکت دادن اجزای صورت به یک شکل خاص نیست بلکه به معنی حس کردن شادی و اجازه ابراز آن توسط صورت است.

6.  با استفاده از تکنیک آینه ای کارهای طرف مقابل را قرینه کنید

مردم وقتی شما را دوست خواهند داشت که شبیه آن ها رفتار کنید.اگر طرف مقابل دست به سینه است شما هم دست به سینه شوید.

اگر به پای راستش تکیه داده، شما نیز به پای راستتان تکیه دهید.

اگر با هم در حال نوشیدن قهوه هستید و او فنجانش را برای نوشیدن برمی دارد، شما هم این کار را تکرار کنید.

اگر به شما نزدیک می شود، شما هم به او نزدیک شوید.

اما در تمام موارد فوق مراقب باشید که نباید لو بروید. لحظه ای که طرف متوجه رفتار تقلیدآمیز شما شود، این تکنیک قدرت خود را از دست خواهد داد.

عاداتی برای تقویت زبان بدن و هشیار شدن نسبت به آن

در اکثر موارد لازم نیست خیلی روی سرنخ های زبان بدن خودمان دقیق شویم، اما گاهی شغل یا موقعیت اجتماعی مان ایجاب می کند به طور عامدانه از زبان بدن پیروی کنیم تا بتوانیم بهترین تاثیر را بگذاریم.

به کارگیری روش های زیر به شما در این زمینه کمک خواهد کرد:

1. با خودتان جلوی آینه حرف بزنید و ببینید آیا تحت تاثیر قرار می گیرید؟ اگر جوابتان منفی است؛ چه چیز یا چیزهایی باید تغییر کنند.

2. هنگام صحبت کردن از خودتان فیلم بگیرید و بعد آن را موشکافانه بررسی کنید.

3. بیشتر درباره زبان بدن، مطالعه و تحقیق کنید.

4. از دیگران بخواهید برداشت خودشان را از لحن حرف زدن وتن صدای شما بگویند. شاید خودتان تصور کنید دوستانه حرف می زنید ولی  در اصل لحنتان تحکم آمیز باشد.

به طور کلی خواندن و فهمیدن احساسات مردم بخش مهمی از ارتباطات انسانی است که با شناخت از زبان بدن صورت می گیرد. همانطور که گفتیم در این روش ما از صدا یا کلام استفاده نمی کنیم و بیشتر با ژست و حرکات دست، سر یا پا سر و کار داریم. زبان بدن می تواند احساسات را به خوبی منتقل کند و یا معنای کلامی را تغییر دهد و ما با آن می توانیم نظرات واقعی خودمان را مطرح کنیم. اگر بکوشیم  این زبان را به شیوه ای موثر بیاموزیم، می توانیم در مکان ها و زمان های مختلف از آن به نفع خودمان استفاده کنیم و در ارتباطات روزمره و یا کاری بهتر و موفق تر عمل کنیم.

20-1 نکته درباره مدیریت زمان

زندگی در عصر حاضر و حضور فراوان تکنولوژی ها برای انسان امروزی، بسیاری از کارها را آسان کرده،تا حدی که دیگر نمی توان با روش پیشینیان و به راحتی بسیاری از کارهایی را انجام داد که انجام دادنش برای آنها آسان بود و یا به خاطر تکرار تبدیل به عادتی شده بود.

البته توجه به این نکته ضروری است که زندگی ماشینی نیز با وجود تمام آسانی ها، سختی های مختص خودش را دارد و برای اینکه بهتر بتوانیم از ابزار و ادوات زندگی ماشینی استفاده کنیم نیاز داریم روش کار با آن ها را یاد بگیریم و برایش وقت بگذاریم. علاوه بر آن لازم است بدانیم فقط استفاده از ابزارها نیستند که در عصر تکنولوژی ،کار را برایمان مثل آب خوردن می کنند بلکه برای انجام هر کاری مجموعه ای از روش ها و تکنیک ها وجود دارد که با یادگیری آن ها می توانیم سریع تر خواسته های خود را محقق کنیم.

ما در حالی که در قرن 21 زندگی می کنیم و با وسایلی سر و کار داریم که سرعت انجام دادن کارمان را گاهی تا چند برابر افزایش می دهند با این وجود باز هم از مشکل کمبود وقت رنج می بریم. پیوسته به دنبال راهی هستیم که بتواند باز هم کارهایمان را ساده تر و یا سرعت انجامشان را چند برابر کند.

همان طور که می دانیم هیچ چیز در این جهان به طور مساوی بین افراد تقسیم نشده است به جز گوهر گران قدر زمان.

همه ما در شبانه روز 24 ساعت ناقابل در اختیار داریم و برای این 24 ساعت، هزاران برنامه در سر داریم که مسلما بدون داشتن یک زمان بندی مشخص نمی توانیم تمام خواسته هایمان را محقق کنیم.

چیزی که باید به شما بگویم این است که متاسفانه یا خوشبختانه، خدا نه به ساعت های زندگی شخصی مانند استیو جابز ساعتی اضافه کرده و نه از من و شما، ساعتی کم می کند. بنابراین خود ما هستیم که تصمیم می گیریم زمانمان را چگونه مدیریت کرده و یا به هدر بدهیم.همانطور که استیو جابز هم جمله ای دارد با این مضمون که « ارزشمندترین چیزی که همه ما در اختیار داریم، زمان است.»

اگر شما هم دوست دارید موفق و مشهور بشوید و نامتان جهان را پر کند به شما پیشنهاد می دهیم این مقاله را تا انتها بخوانید و راهکارهایی که برای مدیریت زمان و برنامه ریزی ارائه می شود را دنبال کنید تا به نقطه ای که دوست دارید برسید.

برنامه ریزی چطور در زندگی من تاثیر گذاشت؟

سال ها قبل من در دانشگاهی به دور از خانواده در رشته ای که آن چنان تمایل به ادامه دادنش نداشتم درس می خواندم.شانسی که داشتم این بود که می توانستم خانواده ام را حداقل ماهی یکبار برای چند روز ببینم و دلتنگی هایم را رفع کنم.دو سه روزی که از اقامتم پیش خانواده ام میگذشت، یاد درس و دانشگاه و ایام امتحانات و سختی درس خواندن می افتادم و غم عالم روی سرم خراب می شد.

یادم است ترم دوم بودم که به مادرم گفتم با این اوضاع سخت نمی توانم ادامه بدهم و می خواهم از دانشگاه انصراف بدهم و از آن جایی که مادران، این فرشتگان بی بال، همواره غصه فرزندانشان را می خورند و دوست دارند آن ها را در بهترین جاها ببینند مادرم با من موافقت نکرد و گفت تو درست خوب است و حیف می شود اگر انصراف بدهی و از این حرف های مادر و فرزندی. من هم قبول کردم اما گفتم یک شرط دارم و مادر هم بدون عذر و بهانه گفت هر چه باشد می پذیرد.

مادرم معاون دبیرستانی در تهران بود و از نظم و انضباط و ابهت خاصش که بگذریم همیشه برای هر چیزی راه حل داشت.

به او گفتم دانشگاه طوری است که من نمی توانم در طول ترم دقیق و حساب شده درس بخوانم و تنها خواسته ام این است که برایم برنامه ای بریزی که بتوانم تمام درس ها را در ایام فرجه بخوانم.

با این که ریسک این کار بالا بود قبول کرد و من هم با خیال راحت کلاس های دانشگاه را میگذراندم.

از آن به بعد فرقی نداشت ترم چندم بودم یا چند واحد درسی داشتم، تنها چیزی که مهم بود این بود که باید با تمام قدرت از ایام فرجه استفاده می کردم چون می دانستم برنامه ریزی مادر، مو  لای درزش نمی رود.

و حتی گاهی اوقات پیش می آمد که خسته بودم یا بدنم قدرت ادامه دادن و کشش درس خواندن را نداشت و او برایم جزوه ها را خلاصه می کرد و نکات مهم را یادداشت برداری می کرد تا هم سرعت و هم انگیزه ام برای درس خواندن بالا برود و این گونه بود که با مدیریت و تدبر مادرم توانستم زمان و انرژی ام را مدیریت کنم و بالاخره دانشگاه را تمام کردم.

بعدها فهمیدم اصولی که مادرم در تمام طول زندگی خود از آن ها استفاده کرده،سحر و جادو یا افسانه نبوده و از پایه و منطق علمی و عملی برخوردار است و برای اینکه خودم هم بتوانم به زندگی ام سر و سامان بدهم به دنبال یادگیری و پیاده سازی این اصول رفتم.

برای چه باید برنامه ریزی کنیم؟

وقتی از برنامه ریزی صحبت می کنیم منظورمان انجام دادن کارهای با اولویت بیشتر در زمان کمتر است؛همان گونه که بنجامین فرانکلین در ستایش زمان جمله معروفی دارد که ” زمان، پول است.” ما هم می توانیم با مدیریت درست زمان و برنامه ریزی بهتر، خلاقانه تر و کارآمدتر عمل کنیم و در کل یک زندگی سرشار از شادی و رضایت داشته باشیم.

چه چیزهایی می تواند باعث شود حس کنیم نیاز به برنامه ریزی و مدیریت زمانمان داریم؟

بعضی اوقات ما در تله هایی گیر می افتیم و از روی ناآگاهی فکر می کنیم به خاطر نداشتن مدیریت در زمان نمی توانیم کارهایمان را به خوبی انجام دهیم؛در حالیکه اصل ماجرا چیز دیگریست.

.1 اهداف بزرگ و غیر واقع بینانه داریم

 ممکن است اهدافی بزرگ و غیرواقع بینانه برای خودمان در نظر گرفته باشیم و با توجه به عمر محدودی که داریم نتوانیم به آن ها برسیم و به خاطر نرسیدن به این اهداف خودمان را سرزنش کنیم خصوصا وقتی به عقب برمی گردیم و در مرور دوباره رویاها و اهدافمان، حس می کنیم با این سن و سال تا این نقطه از زندگی به اندازه کافی از وقت و عمر خود بهره نبرده ایم.

.2 در تصمیم گیری ها و اولویت بندی دچار ضعف هستیم

ما انسان ها ذاتا تنوع طلب هستیم و اکثر ما در بسیاری مکان ها، خدا و خرما را با هم می خواهیم که این امکان پذیر نیست و باید در موقعیت ها و شرایط مختلف بر اساس اولویت هایمان بهترین انتخاب را داشته باشیم.

.3 در واگذاری کارها به دیگران مشکل داریم

به عنوان مثال، مدتی بود که  مادرم به مواد شیمیایی حساسیت خاصی پیدا کرده بود و نمی توانست از مواد شوینده برای نظافت استفاده کند و من و خواهرانم تصمیم گرفتیم وظایف را تقسیم کنیم و هرکس انجام دادن بخشی از کارهای منزل را به عهده بگیرد.من برای بار اول شستن سرویس بهداشتی را انتخاب کردم و انجام کارهای دیگر به عهده خواهرانم بود تا هفته بعد که می خواستیم مسئولیت هایمان را با هم جا به جا کنیم.یادم است وقتی هفته بعد یکی از خواهرانم انتخاب کرد که شستن سرویس بهداشتی را انجام دهد من از انجام کارش راضی نبودم و حس کردم دوباره باید خودم به زحمت بی افتم و آن کار را انجام دهم، پس هفته بعد پیشنهاد دادم از این به بعد، شستن سرویس بهداشتی را به طور ثابت خودم انجام می دهم و در زمانم هم صرفه جویی می کنم، به این ترتیب تقسیم وظایف را روی باقی کارها انجام دادیم.

در حالیکه می توانستم برای چند دقیقه وقت بگذارم و انتظارم از کار درست را برای خواهرم شرح دهم و قبول کنم که بعضی اوقات نیاز داریم تا کارها را به دیگران بسپاریم.

.4 هنر نه گفتن را یاد نگرفته ایم

بسیاری از ما به خاطر مسائل کاری یا خجالت یا رودربایستی، پروژه یا دعوت به یک همکاری را می پذیریم و با این کار استرسی را به خود تحمیل می کنیم و فکر می کنیم مشکل ما نداشتن مدیریت زمان است در صورتی که با مدیریت زمان، مسئله حل نمی شود بلکه با این کار فقط ظرفیت بارکشی خود را افزایش می دهیم تا دیگران راحت تر بار خود را بر شانه های ما تحمیل کنند

حال اگر هیچکدام از مشکلات ذکر شده را نداریم وقتش است که به طور جدی برای زمانمان برنامه داشته باشیم تا با استفاده بهتر از وقت و انرژی مان بتوانیم به اولویت هایمان رسیدگی کنیم.

تعریف برنامه ریزی به زبان ساده

برنامه ریزی یعنی کارها را به ترتیب اولویت اهمیت (از مهم و فوری تا غیر ضروری/ ماتریس آیزنهاور) لیست کنیم و به انجام آن پایبند باشیم تا با ساخت عادات خوب روزانه بتوانیم به مقصودمان برسیم. 

برای اطلاع بیشتر درباره ماتریس آیزنهاور روی این لینک کلیک کنید https://www.bishtarazyek.com/Story/90842-%D9%85%D8%A7%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D8%B3-%D8%A2%DB%8C%D8%B2%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%88%D8%B1

در زیر لیستی از کارها را ارائه می دهیم که با انجام مداوم آن ها می توانیم افسار زمان را در دست بگیریم و همین طور نقاطی که در آن ها دچار ضعف هستیم را بشناسیم و در جهت اصلاح ایرادات خود تلاش کنیم:

.1 همان طور که برای یادگیری ورزش از افراد موفق و برجسته الگوبرداری می کنید؛ لازم است تا با خواندن کتاب های مدیریت زمان و موفقیت از افراد موفق الگو بگیرید تا مسیر برایتان روشن تر شود.

.2 بهتر است برای انجام کارهایتان برنامه هفتگی و روزانه تهیه کنید تا هرهفته و هر روز با ذهنی باز، پذیرای روز جدید باشید.

برنامه هفتگی بهتر است آخرهفته قبل و برنامه روزانه از شب قبل تهیه شود تا حین خواب نیز مغز، به کلیت موضوع تسلط پیدا کرده و صبح برای انجام کارها آماده باشد.

.3 حتما شما هم اسم کتاب معروف قورباغه ات را قورت بده ازبرایان تریسی را شنیده اید.همان طور که از اسم کتاب پیداست، هدف اصلی نویسنده این است که متوجه بشویم باید مهم ترین و سخت ترین کارمان را در ابتدای روز انجام دهیم چون مغز نیمه بیدار بسیار بهتر عمل می کند و کمتر دنبال بهانه تراشی یا رویابافی می رود.

.4 شب ها زودتر بخوابید و صبح ها زودتر بیدار شوید.البته این به آن معنا نیست که خوابتان را کم کنید اما انجام دادن مجموعه ای از کارهایتان وقتی هنوز دیگران در خواب هستند میتواند حس فوق العاده ای داشته باشد.توجه به این نکته حائز اهمیت است که افرادی که خواب کافی ندارند راحت تر حواسشان پرت می شود و بیشتر کارها را به تعویق می اندازند.پس حتما شبی 8 ساعت بخوابید.بنجامین فرانکلین در این باره می گوید«زود به رختخواب رفتن و زود از خواب برخاستن، یک مرد را سلامت،پولدار و باهوش میکند.» البته می دانیم که روی سخنش فقط با مردها نبوده است!

.5 وسایلی که باعث حواس پرتی می شوند را از خود دور کنید.تلفن،گوشی موبایل و تلویزیون

هر بار که تلفن زنگ می خورد یا ایمیل جدیدی برایتان می آید فورا و به سرعت به آنها پاسخ ندهید.تا جایی که امکان دارد،برای کارهایی که تمرکز بیشتری می طلبند، از وقفه زمانی اجتناب کنید.

.6 برای انجام کارها، مدت زمانی( deadline)مشخص کنید. این  کار باعث می شود دقیق تر و با برنامه ریزی بهتر کارها را انجام دهید.

 .7 از زمان های مرده حداکثر استفاده راببرید.سعی کنید برای زمان هایی که در حال پیاده روی یا در باشگاه هستید و یا اوقاتی که کاری مثل رانندگی را انجام می دهید از قبل برنامه داشته باشید. مثلا خود من، زمان هایی که در حال طی کردن مسیر به سوی محل کار یا خانه هستم یا اوقاتی که منتظر اتوبوس هستم، پادکست یا کتاب صوتی گوش می دهم.حتی می توانید در این زمان ها تماس های از دست رفته یا ایملیتان را پاسخ دهید و یا برای مدت زمان کمی ریلکس کنید یا از مدیتیشن بهره ببرید که باعث افزایش کارایی ذهنتان و درنتیجه بهره وری بیشتر خواهد شد.

.8 می توانید برای اینکه بهتر زمانتان را مدیریت کنید، از نرم افزارهای مدیریت زمان و یا سایت https://toggl.com/ استفاده کنید.

.9 زمانتان را حسابرسی کنید.مثلا آخر هفته ها زمانی را برای خودتان اختصاص دهید و گزارشی از روند انجام کار هفته پیش تهیه کنید.خوبی این کار این است که مثلا متوجه می شوید هفته پیش ساعتی را صرف حضور در جلسه ای کاری کردید که آن چنان مهم و با کیفیت نبود و با این روش می توانید با اصلاح این زمان ها، وقت بیشتری برای انجام کارهای مهم تر در اختیار داشته باشید.

.10 خوش بگذرانید و روی تیک زدن تمام موارد لیستتان حساس نباشید.

برنامه ریزی برای ایجاد تعادل بین کار و زندگی است، پس لذت ببرید و این نکته را در نظر بگیرید که ارزشش را ندارد که امروز، حجم زیادی کار را انجام دهید و در عوض فردا کسل و بی حوصله باشید.ثبات داشته باشید؛ همانطور که از قدیم الایام گفته اند« رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود/ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود»

.11 سیستم خود را به عاداتتان تبدیل کنید و در همین حین، عادت های بد خود را ترک کنید.

ممکن است که انجام دادن تمام مواردی که در بالا ذکر شد، به همه افراد در همه جنبه های زندگی کمک نکند اما نکته حائز اهمیت این است که این موارد را برای مدت کوتاهی مانند 21 روز امتحان کنید و سپس تصمیم قطعی بگیرید.طبیعی است که در حین انجام دادن بسیاری از این مراحل برایتان تبدیل به عادت شده و افزون بر آن، به طور خود به خود بعضی از این ها با عادات بد جایگزین می شوند.

.12 قدم بزنید.

ممکن است در وهله اول به نظر برسد که قدم زدن باعث کاهش بهره وری شما می شود ولی وقتی قدم می زنید و هوای تازه را تنفس می کنیددر واقع اجازه می دهید ایده های جدید به ذهنتان بیایند و راه را برای ورود خلاقیت به دنیایتان باز می کنید.

.13 بدانید که کیفیت مهم تر از کمیت است.همانطور که بروس لی گفته« ترس من از شخصی نیست که 10000 حرکت را یک بار تمرین کرده، بلکه من از شخصی می ترسم که یک حرکت را 10000 بار تمرین کرده باشد.»

.14 وایت برد تهیه کنید.تحقیقات نشان داده است که نوشتن اهداف و گذاشتن آن ها پیش چشممان،احتمال اقدام و انجام دادن کارها را چند برابر می کند.البته حتما نیازی به تهیه وایت برد نیست.همین که اهدافتان را مکتوب کنید و آن ها را در جایی قرار بدهید که همیشه ببینید، تاثیر شگرفی در اقدام کردن دارد.

.15 انعطاف پذیر باشید و در برنامه ریزی ها همیشه پلن B داشته باشید. اینگونه می توانید شانس موفقیتتان را افزایش دهید.

.16 نظم و انضباط را در زندگی فردی خود رعایت کنید.نظم به منزله زندگی کردن در یک قفس نیست بلکه به روند زندگی شما سر و سامان می دهد تا بتوانید کارها را ساده تر و راحت تر دنبال کنید.

.17 سعی کنید درک درستی از روابطتان داشته باشید.

خیلی مهم است که شما به عنوان یک مدیر یا رئیس، خواسته هایتان را طوری بیان کنید که کارمندان شما متوجه منظورتان بشوند.این امر موجب می شود در زمان و انرژی سازمانتان تا حد زیادی صرفه جویی شود و در اکثر اوقات کارها به همان روالی پیش برود که انتظارش را داشتید

و در مقابل اگر شما کارمند هستید هیچ ایرادی ندارد که اگر متوجه چیزی نشدید حتما بپرسید تا مطمئن شوید می توانید از پس تمام کارهایی که به عهده تان گذاشته شده است بربیایید.

.18 به حافظه خود توجه کنید.

اکثر افراد از این که حافظه بدی دارند شکایت می کنند ولی باید بگویم آن ها حافظه خوبی دارند فقط از روشی بد برای حافظه شان استفاده می کنند.حافظه ما خوب کار می کند فقط نیاز به نظم و تمرین دارد.در ضمن لازم است بدانیم حافظه مان محلی برای ذخیره و به یادسپاری همه چیز نیست بلکه جایی است برای ایده پردازی و یادآوری اهداف و تعیین رسالتمان.حافظه ما باید از چیزهای غیرضروری تخلیه شود و روی مهم ترین چیزها تمرکز کند.

.19 و به عنوان نکته آخر، ذهنتان را برای موفقیت دوباره شرطی سازی کنید.

ذهن ما با باورهای محدودکننده ای محصور شده که فکر می کنیم زندگی آن قدر چالش بر سر راهمان قرار داده است که نمی توانیم به اهداف و آرزوهایمان برسیم.

اما کافی است شروع کنید و نتیجه بگیرید.آن موقع است که هیجان زده می شوید. وقتی می فهمید که رسیدن به اهدافتان به تلاش شما بستگی دارد به یکباره انگیزه می گیرید، خوش بین می شوید و با شور و اشتیاقی پایان ناپذیر تلاش می کنید.

پس بهتر است هرشب قبل از خواب بابت تمام روزتان شکرگزار باشید.

از خودتان بپرسید در آن روز چه چیزهایی یاد گرفتید و بابت آن ها شکرگزاری کنید.

با انرژی و شوق بیشتر برای فردا تلاش کنید چون فردا می توانید چیزهای جدیدتری یاد بگیرید.

بابت اینکه هرروز به هدف نزدیک و نزدیک تر می شوید شکرگزاری کنید.

و در کل روزتان را طوری بگذرانید که انگار آخرین روز زندگیتان است؛زیبا و باشکوه.

و این کار را تکرار کنید تا این باورها برای ذهنتان تبدیل به واقعیت شوند.

شعر طرب انگیز

در دوران پیش دانشگاهی،دبیری داشتیم که ازهر حیث بی نظیر بود.

فیزیک تدریس میکرد و دلش نمیخواست مفاهیم خسته کننده درسش ما را کسل کند

از این رو حتی برای فرمولها و قوانین هم شعر میساخت.شعری ساخته بود با اقتباس از شعر ناصر خسرو بدین شرح که :

“روزی ز سر سنگ، عقابی به هوا خاست / در شاخه ای که خازن وجود داره،جریان نمیگذره”

با اینکه به غیر از زمان کنکور و چهار،پنج واحد فیزیک دانشگاهی دیگر این مسئله لازمم نشد اما شعر چنان در روحم اثر کرد که هنوز این قانون در خاطرم مانده است.

شعر،بر هر درد بی درمان دواست.حتی درد بی درمان فرمولهای فیزیک.